"تا من چقدر گورستان باقى است؟"

متن سخنرانی در مراسم دومين سالگرد قتل‌هاى زنجيره‌اى به ياد كشته شدگان راه آزادى انديشه و بيان و در دفاع از نويسندگان تحت فشار ايران كه توسط كانون نويسندگان ايران )در تبعيد( در شهر كلن آلمان برگزار شد.
*******
سخنم را با شعرى از محمد مختارى شروع مى‌كنم كه در سال 1369 سروده شده‌است.
»دستى به دور گردن خود مى‌لغزانم
سيب گلويم را چيزى انگار مى‌خواسته است له كند
له كرده‌است؟
سنگينى پياده‌رو از رفتن بازم مى‌دارد
كنار ساختمانى كه ناتمام ويران مانده‌است
و حلقه طنابى درست روى سرم ايستاده‌است
آن نيمه‌ام كجاست؟
تا من چقدر گورستان باقى است؟«

شايد برداشت عمومى از اين شعر درد و تلخى زيستن در موقعيتى باشد كه در آن مرگ كابوس‏ دائمى است. من طنزى هم در آن مى بينم. مختارى پيشاپيش‏ با تصوير قتل خود، دست قاتل آينده‌اش‏ را كه حالا مثل سايه دنبالش‏ مى كند و بناست در فرصتى او را بكشد، رو مى‌كندـ اين فرصت هشت سال بعد از سرودن اين شعر روى مى‌دهدـ و مى‌گويد ـ هم به قاتل‌اش‏ و هم به ماـ كه پيشاپيش‏ همه چيز را مى‌داند حتى طرز كشته شدن‌اش‏ را.
چند سال بعد مختارى در مقاله »موقعيت اضطراب«، كه به مناسبت مرگ غزاله عليزاده نوشت، بار ديگر از حضور مرگ در كنار نويسنده در ايران سخن مى‌گويد. اين بار فاش‏ مى كند كه تنها او نيست كه صداى مرگ را پيشاپيش‏ مى‌شنود. غزاله عليزاده و ديگران هم آن را شنيده‌اند و مرگ براى آنها »ناگه« نيست.
مى‌نويسد: »صداى ترك برداشتن و شكستن جان ها، پيشاپيش‏ دست‌كم براى اهل اين صنف شنيدنى است. مثل صداى تراشيده‌شدن روح است كه براى اين رويابينان در انزوا شنيدنى است. به راستى چه كسى سزاوارتر و مكلف‌تر از خود اينان تا اين صدا را بشنوند.«
حتما محمدجعفر پوينده هم طناب دار را پيشاپيش‏ بر گردن‌اش‏ ديده بوده كه مى‌خواسته كوتاهى عمرى را، كه قاتل در كمين نشسته برايش‏ تعيين كرده‌بود، با شكستن ركورد كار نوشتن تلافى كند. روزانه 15ـ14 ساعت كار قلمى كه حاصلش‏ اين باشد تنها در آخرين سال زندگيش‏ هفت عنوان كتاب به اهل خواندن هديه داده‌باشد.

محمد مختارى در همان مقاله مى‌نويسد )با بغضى در گلو شايد( كه چرا »مرگ چهره مسلط‌ترى پيدا مى كند وقتى روزمرگى امكان شفقت را از مردم مى گيرد« از نوشتن در جامعه‌اى سخن مى‌گويد كه روز به روز عرصه را بر نويسنده اش‏ تنگ‌تر مى‌كنند. از خلا فرهنگى مى گويد وقتى تبليغات را به جاى فرهنگ قالب مى زنند. توليد كنندگان قلمى »خودى« مبلغ تبليغات و سياست‌بازى ها مى‌شوند تا عرصه را بر نويسندگان انديشمند تنگ كنند. صداى آنهائى را كه خواستار جامعه اى چند‌صدائى هستند، خاموش‏ مى‌سازند تا تبليغات و سياست فرهنگى

همسان‌سازى آدمها را پيش‏ ببرند.
آيا مى توان در اين موقعيت چيزى جز اضطراب انتظار داشت؟

و انسان حيرت مى كند كه چه وسوسه اى مختارى ها و پوينده ها را قادر مى سازد با واقعيتى كه به گفته مختارى »ذهن را مخدوش‏ و مچاله مى‌كند« بستيزند. ستيز نويسنده يعنى نقد واقعيت و ايجاد پرسش‏ و آشنائى‌زدائى از افكار، عادات و رفتارهائى كه هيچ‌وقت چون و چرائى در آن نبوده است. مختارى با نقد استبداد، آنهم نه در مفهوم عام و كلى‌اش‏، بلكه با نقد اجزا متشكله‌ آن با آن مى‌ستيزد: نقد سنت و جامعه شبان ـ رمگى، نقد جامعه مبتنى بر تكليف، انتقاد از فرهنگ بى‌چرائى، نقد ساخت استبدادى ذهن، به زير سوال بردن پوشيده‌گوئى، مشخصه جامعه‌اى كه در آن تفكر انتقادى جائى ندارد و نقد و پرسش‏هاى ديگرى كه تغيير بنيادى در جامعه بدون تامل و پاسخ‌يابى به آنها ميسر نخواهد‌بود.
تامل در پديده ها و ايده‌ها در بطن خود همچنين تلاشى است براى ارائه بديل آنها. براى مختارى بازخوانى فرهنگى، كه دغدغه هميشگى ذهن و قلم‌اش‏ بوده، يعنى تمرين انتقاد، كه سوى ديگرش‏ تمرين مدارا است. اما در طبع مختارى نبود كه مدارا را در تمكين و كوتاه آمدن جستجو كند. براى او مدارا يعنى بردبارى در برابر چند‌صدائى و تنوع آرا. مدارا از نظر او جز با به رسميت شناخته‌شدن تفاوت‌ها امكان‌پذير نيست. درك او از مدارا نقطه مقابل درك احسان نراقى است كه مدارا را چيزى جز همكارى با دولت‌ها نمى‌داند و بر اين پايه روشنفكران را به اجتناب از تند‌روئى، كه از نظر وى همانا نقد و اعتراض‏ است، دعوت مى‌كند. مختارى در نقدى بر اين نظر مى‌نويسد:
»تحقق فراگير مدارا در گرو يك نظام اجتماعى ـ سياسى است كه بر ساخت‌هاى متناسب با مدارا و حقوق عمومى و جامعه مدنى استوار باشد. هر گونه چشم فرو‌بستن بر اين حقيقت، مدارا را از ماهيت خود تهى مى‌كند.« )برگرفته از مقاله مدارا يا تمكين و همكارى(
در حقيقت مدارا وقتى ممكن مى گردد كه در جامعه ضمن پذيرفته‌شدن اصل چند آوائى، زبان قدرت صداى مسلط بر آن نباشد.
براى ديدن، تامل و انديشيدن نه تنها چشم و ذهنى تيز، بلكه به قول خود مختارى »ظرافت ذهنى كه در بند نشاط و عدالتى براى همين واقعيت خشن« باشد، نيز لازم است .

آدم مى‌ماند ـ و رشك هم مى‌بردـ كه چگونه مختارى مى‌توانسته در آن موقعيتى كه سايه قاتل هميشه دنبال‌اش‏ مى كرده، در بند نشاط هم باشد؟ چه دريائى از شيفتگى و اميد لازم است تا تاثير واقعيت خشن را كه بر آن است تا انديشه و نوشتن را به سترونى و نويسنده را به ياس‏ بكشاند، خنثى كند؟
بياييد لحظه‌اى مرگ تراژيك‌شان را از خاطره‌مان كنار بزنيم و به عظمت جان‌هاى شيفته‌شان بنگريم. به زيبائى احساس‏ سرزندگى مختارى در شعرش‏ گوش‏ فرا دهيم:

»همين سيب
كه مى‌تابد
و مى‌تاباند دندان را
در وسوسه گوشت شادابش
همين چشم، همين پوست، همين دست
همين خون
كه به آزادى و آبادى
چون خاطره سيب
بشارت مى‌آرد
همين چشم كه از چرخش‏ و تابش
اگر باز بماند
به تحليل رود دنيا
در ذائقه مرگ«
زندگى پوينده را در نظر آوريم فقر و غنايش‏ را؛ غناى كارش‏ در خانه محقر و پر از گنجينه كتاب. و گفته يكى از دوستان نزديكش‏ را باور كنيم كه نوشت: »داستان زندگى جعفر از همه چيزهائى كه ترجمه كرد و نوشت، جذابتر بود.« )چشم انداز 20(
چنين زندگى‌هائى چيزهائى نيستند كه با جنايت خاموشى گيرند. اين گونه زيستن‌ها به حافظه‌هاى تاريخى راه مى‌يابند و به الگوهاى رفتارى‌مان تبديل مى‌شوند.

اما آن جنايت هم فراموش‏ نخواهد شد تا زمانى رسد كه جنايتكار و نفس‏ جنايت به محاكمه كشيده‌شوند. آن توطئه اگرچه انسان‌هاى بزرگى را از ما گرفت، اما به فرجامى كه جنايت‌پيشه‌گان مى‌خواستند، نرسيد. هم به اين اعتبار كه حيات فرهنگى و ادبى نويسندگان و نيز ايده‌هاى آزادى‌خواهانه را هيچ جنايتى نمى‌تواند خاموش‏ كند. و ديگر اينكه آن سلسله جنايت‌ها عقيم ماند زيرا هدفى كه دستگاه ترور حكومت از اين قتل ها داشت، يعنى ايجاد وحشت در جامعه‌ و به سكوت كشاندن مردم، عملى نشد. بنا بود سلسله جنايت‌هائى كه با كشتن فروهرها شروع شده و به قتل پيروز دوانى، مختارى، پوينده و مجيد شريف انجاميده بود، همچنان ادامه يابد. اخيرا شنيديم كه قاتل ها اعتراف كرده اند كه قرار بوده خيلى هاى ديگر هم كشته‌شوند. اعتراف كرده‌اند كه مى‌خواستند لائيك‌ها را قتل‌عام كنند. حتى تصميم‌شان اين بوده در مراسم خاكسپارى مختارى و پوينده مردم را به گلوله ببندند.
نشد. نتواستند. اين جنايت‌ها كسى را مرعوب خود نساخت. بر عكس‏ خشم و اعتراض‏ گسترده اى را در بين ايرانيان داخل و خارج از كشور و نيز در بين تمام سازمان هاى جهانى دفاع از حقوق قلم، حقوق بشر و غيره برانگيخت ، كه ادامه جنايت، حداقل در آن برهه زمانى ديگر امكان‌پذير نبود. ماموران و قاتلان كه در مراسم

خاكسپارى پرسه مى‌زدند تا حضور‌شان ترس‏ برانگيزد و نيز در پى فرصتى تا جنايت ديگرى بيافرينند با چنان فضائى روبرو شدند كه هرگز در ذهن تاريك‌شان حسابش‏ را نكرده‌بودند. سخنان خشماگين و شجاعانه سخنرانانبيان احساس‏ جمعيت بود. محسن حكيمى سخن‌اش‏ را بر مزار هنوز خاك نپوشيده پوينده با »اعلام جرم« آغاز كرد و گفت »مرگى چنين پرافتخار نصيب هر كسى نمى‌شود.« و سخن اش‏ را با خطاب به قاتلان چنين پايان داد: »اين گردن من و اين طناب دار پوسيده شما« )چشم انداز 20(
در مقابل بار چنين كلامى قتل و تهديد بى‌رنگ نمى‌شوند؟

و ديديم كه حكومت قاتل ها در اين دو سال گذشته چه كوشش‏ها كرد تا پرونده اين جنايت بسته شود. چه تلاش‏ها صورت گرفت تا آن اعتراف نخست، مبنى بر مسئوليت وزارت اطلاعات در اين قتل‌ها، لاپوشانى شود. تلاش‏ مى‌كنند كه فاجعه را، كه خود به تنهائى در زمره جنايت هاى عليه بشريت محسوب مى‌شود، با حذف بار سياسى‌اش‏ و با قاتل معرفى كردن چند نفر به يك قتل عادى تقليل دهند. بعد لابد قصاص‏ و اعدام چند نفر و ختم قضيه. براى تدارك چنين پايان شرم‌آورى روزنامه‌ها بسته شدند روزنامه‌نگاران زندانى شدند و گنجى را محاكمه مى‌كنند كه پرده ها را كنار زده و سرنخ‌هاى دستور دهنده و هدايت كننده را جستجو مى‌كند. مى‌خواهند به جاى محاكمه آمران اين جنايت‌ها، شيرين عبادى و ناصر زرافشان، وكلاى خانواده‌هاى جان‌باختگان را به محاكمه ‌كشند تا اعتراضات به دادگاه نمايشى را، كه در تداركش‏ هستند، خاموش‏ سازند.

اما چيزى بر پيكر جمهورى اسلامى لرزه انداخته، كه پيامد سالها سركوب و كشتار است. و هر بگير و ببندى، هر ممنوعيت روزنامه اى و هر محاكمه‌اى اين پيكر جنايت را لرزان‌تر مى كند.
خانواده فروهرها، مختارى و پوينده كه در دو سال گذشته در هر فرصتى بر شناسائى و محاكمه عاملين و آمران قتل عزيزان‌شان پاى فشرده بودند ـ و با چه شهامت قابل تحسينى ـ حال امتناع اعتراضى‌شان را از حضور در اين دادگاه نمايشى اعلام داشته اند.

همه مى‌دانند كه قتل‌هاى موسوم به زنجيره‌اى دقيقا ادامه جنايت‌هائى بود كه در بيست سال پيش‏ از آن در زندانها و خيابانها صورت گرفت و مى گيرد كه اوج آن كشتار سال 1367 بود. پاسخ‌گوئى به اين جنايت و محاكمه واقعى دستور‌دهندگان و مجريان آن، يعنى پاسخ گوئى به همه جنايت‌هاى بيست و دو سال گذشته.
انتظارى نيست كه حكومت جمهورى اسلامى خود را به محاكمه كشد. اما خواست برپائى دادگاهى علنى، عادلانه و با شركت وكلا و نظارت بين‌المللى يعنى به فراموشى نسپردن فاجعه و اصرار بر باز بودن پرونده جنايت، تا روزى آن رسد بر فتوا دهندگان و مجريان آن، كه امروز بر سر پينوشه آمده است.
25 آذر 1379

Keine Kommentare: