نكاتى پيرامون پديده‌هاى "ارشاد" و "تواب"، محصول شكنجه



براى ما ايرانيان اصطلاحات »تواب« و »ارشاد« كلماتى ناآشنا نيستند. بسيارى از ما بر صفحه تلويزيون نمايش‏هائى از »اعتراف« و »ندامت«‌هاى زندانيان را ديده‌اند و شايد از خود پرسيده‌باشيد كه آخر چطور مى‌شود كه انسان‌هائى يكباره چنين زير‌و‌رو مى‌شوند. اين پرسش‏ و حيرت ذهن ما را هم، كه خود در زندان بوديم، هميشه به خود مشغول مى‌داشت. و روشن است كه اين وادادن‌ها و زير‌و رو‌شدن ها تاثيرات تلخ و مايوس‏كننده‌اى بر ما هم داشته است.صحبت امروز من تلاشى است در جهت پاسخ‌گوئى به اين پرسش‏.پديده »توبه و ارشاد« حاصل زندان ايدئولوژيك جمهورى اسلامى است. اصولا براى حكومت‌هاى تماميت‌خواه ايدئولوژيك، اطاعت مردم از فرامين و قوانين كفايت نمى‌كند. اين نوع حكومت‌ها انتظار دارند كه مردم قوانين و احكام‌شان را قلبا هم بپذيرند و به انسان هاى يكدستى تبديل شوند. پس‏ پنهانى ترين انديشه آدم ها را مورد تفتيش‏ قرار مى‌دهند و با شيوه هاى سركوب، ارعاب و نيز با بهره‌گيرى از زشت‌ترين اشكال تبليغاتى، سعى مى‌كنند ايدئولوژى خود را به آنها القا و به بيانى ديگر تزريق كنند.و زندان در جمهورى اسلامى در خدمت اين هدف بوده و هست: يعنى تفتيش‏ عقيده و به اصطلاح خودشان »تربيت و ارشاد« زندانيها. اما، البته در اشكالى بسيار خشن‌تر از آنچه در جامعه صورت مى گيرد. به گفته نلسون ماندلا، »نظام هر حكومتى به فشرده‌ترين و برهنه‌ترين شكل، درون مايه آن حكومت را باز‌مى‌تاباند و ويژگى‌هايش‏ را. بدين معنا كه هر حكومتى مى‌تواند با دستى بازتر نظم و مناسبات دلخواهش‏ را در زندان برقرار كند.«در جمهورى‌اسلامى ايران تنها به اصطلاح »جرم سياسى« و مجازات نيست كه سبب دستگيرى مى‌شود. زندان در آنجا هدفش‏ تغيير فكر و هويت انسانها است. مجازات هم محدود به مجازات اقدامى عليه حكومت نيست. بلكه هر نوع مخالفت فكرى و هر نوع دگرباشى بايد مجازات ‌شود. انسان ها را به زندان مى‌آوردند تا »ارشاد و تربيت« كنند. يعنى آنها را به رنگ حزب‌الله درآورند. زندانبانان ما مى‌گفتند اينجا زندان نيست. جاى ارشاد و آموزش‏ است. و سه‌راهى اوين را كه به زندان منتهى مى‌شد، »پيچ توبه« نام نهاده‌بودند. لاجوردى، رئيس‏ زندان و دادستان وقت، مخوف‌ترين زندان زمانه را دانشگاه اوين مى‌ناميد. طعن تلخ حرف او وقتى گزنده تر مى‌شود كه به ياد آوريم زمانى او اين ادعا را مى‌كرد كه دانشگاه هاى سراسر كشور به نام انقلاب فرهنگى و پاكسازى بسته شده‌بود و هزاران دانشجو و استاد در زندان يا تبعيد بسر مى‌بردند.پديده تواب يكى از مظاهر زندان‌هاى اسلامى بود. مقامات زندان براى وادار كردن زندانى‌ها به توبه و ندامت، به برنامه‌هاى »ارشادى« متوسل مى‌شدند. هدف اين برنامه‌هاى به اصطلاح »ارشادى«، در كنار شكنجه و اعدام و در تكميل آنها، اين بود كه زندانيها را از عقايد و هويت‌شان تهى سازند و آنها را به هواداران حكومت درآورند.توبه و ارشاد مفاهيمى مذهبى هستند و در ارتباط با »گناه« معنا مى‌يابند. در اسلام گناه نقش‏ مهمى در وابستگى انسان به خدا و مذهب دارد. بيشتر لذات و زندگى مادى گناه يا مكروه شمرده‌مى‌شود. بسيارى از اين گناه ها براى يك انسان طبيعى اجتناب‌ناپذير است. پس‏ انجام آن، كه در خفا صورت مى‌گيرد، با احساس‏ گناه و خوار شمردن خود و ديگران همراه مى‌شود. اين احساس‏ دائمى گناه، رابطه بنده و خدا را تعيين مى‌كند.اما وقتى دين حكومت مى‌راند، گناه از رابطه بين فرد و خدا فراتر مى‌رود و شخص‏ بايد پاسخگوى واليان دين هم باشد. از طرف ديگر در حكومت متكى بر دين، دگرانديشى، مخالفت و مبارزه سياسى، به عبارت ديگر، »جرم سياسى« با مقوله گناه سنجيده‌مى‌شود و نام هاى »كفر، شرك، الحاد، ارتداد و محاربه با خدا« به‌خود مى‌گيرد. سزاى چنين اتهاماتى، مرگ، شلاق و زندان است. به اين ترتيب »گناه« بار سياسى مى‌يابد. و اين وجه مشخص‏ زندان ايدئولوژيك است.از زندان ايدئولوژيك دهه 80 مثال مى‌آورم. به زندانى القا مى‌شد كه در گذشته آدمى فاسد و گناهكار بوده و عمل سياسى او ـ حتى اگر خواندن كتابى يا اعلاميه اى مخالف رژيم بوده ـ خيانت بوده‌است. زندانى را وادار مى‌كردند در حضور ديگران اعتراف كند كه انگيزه پيوستن‌اش‏ به گروه‌هاى مخالف، پيروى از هواهاى نفسانى بوده و حالا در زندان »از نعمت توبه برخوردار شده‌است.« كلاس‏هاى ارشادى و مذهبى، برنامه هاى تلويزيون مداربسته، سخنرانى‌ها، دعا و نوحه‌خوانى‌ها، همه و همه وظيفه داشتند در زندانى احساس‏ گناه و حقارت بيافرينند. همزمان با ايجاد حس‏ پوچى و ياس‏ به زندانى القا مى‌كردند كه تنها راه جبران »گذشته گناه‌آلود«، توبه است. و باز از طريق به اصطلاح »برنامه هاى ارشادى« تكرار مى‌كردند كه توبه فقط به حرف نيست زندانى بايد در عمل توبه‌اش‏ را ثابت كند. يعنى براى اينكه توابها نشان دهند كه از گذشته شان گسسته اند، وادار مى‌شدند با بازجوها، شكنجه‌گران و نگهبانان همكارى نمايند.اين شيوه‌ها، يعنى استفاده ازتكنيك‌هايى براى نفوذ در فكر و روان زندانى، به شستشوى مغزى معروف است. پيش‏ از پرداختن به آن مى‌خواهم به شكنجه در زندان‌هاى اسلامى ايران و تاثيرات آن اشاره اى داشته‌باشم. چرا كه در فضاى ارعاب ناشى از شكنجه‌هاى جسمى و روحى بود كه برنامه‌هاى »ارشادى« مى‌توانستند به تاثيرات مخرب در روان و رفتار زندانى بيانجامند.در ماده 42 قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، شكنجه منع شده است. و استفاده از واژه شكنجه در مورد زندان‌ها، خود جرم به حساب مى‌آيد. با اين‌همه بدترين جنايت‌ها و شكنجه‌ها در زندانها صورت مى‌گيرد. اما تحت نام هاى مذهبى، مثل حد به معناى مجازات اسلامى و تعزير به معناى تنبيه و اصلاح. اينها، اما، تنها تغيير نام نيست، بلكه بيانگر آميختگى شكنجه با مذهب است. شكنجه به نام اراده خدا و براى استقرار حكومت اسلامى صورت مى‌گيرد. شكنجه عبادت محسوب مى‌شود و با آئين هاى مذهبى به اجرا در‌مى‌آيد. مثلا شكنجه گر با دستان وضو گرفته شلاق به دست مى‌گيرد و با هر ضربه دعائى زير لب زمزمه مى‌كند. او نه تنها خالى از عذاب وجدان مى‌زند، بلكه با »عبادت« خود احساس‏ سبكى هم مى‌كند. تقدس‏ دادن به شكنجه، تاثير ويرانگر آن را بر قربانى صدچندان مى‌كند.صحبتم را به شكنجه‌هاى روانى در زندان‌هاى جمهورى اسلامى و تاثيرات آن محدود مى‌كنم. معمولا كلمه شكنجه روش‏هائى را در ذهن ما مجسم مى كند كه با درد كشنده جسمى توام است. مثل شلاق، سوزاندن، كشيدن ناخن و موارد شبيه آنها. اما اغلب فراموش‏ مى شود كه حكومت هاى مستبد با استفاده از شكنجه‌هاى روانى هم مى توانند همان هدفى را دنبال كنند كه با شكنجه جسمى. بايد توجه داشته‌باشيم كه كاربرد شكنجه روانى همان اندازه ضدبشرى و ظالمانه است كه سوزاندن و ناخن كشيدن.شكنجه روانى عبارت است از كاربرد سيستماتيك روش‏ هائى براى دست‌كارى در تعادل روانى زندانى. يكى از شيوه‌هاى شكنجه روانى، قطع مطلق ارتباطات زندانى با دنياى بيرون است. اين شيوه در زندان هاى جمهورى اسلامى از طريق انفرادى‌هاى طولانى مدت و ايزولاسيون كامل زندانى از دنياى بيرون به كرات مورد استفاده قرار مى‌گرفت.در اينجا براى دادن تصويرى از اين نوع شكنجه و بحث پيرامون تاثيرات آن به عنوان نمونه به تنبيه »جعبه ها« مى‌پردازم، كه در سال 83، در زندان قزل‌حصار براى تنبيه و »ارشاد» زنان زندانى مقاوم و »سرموضعى« بكار گرفته‌شد. زنان زندانى را در وضعيتى قرار دادند كه شباهت به زنده‌گور كردن داشت. زندانيان مى بايست در چارچوبه‌اى تنگ، كه دو ديوار تخته اى آنها را از هم جدا مى‌كرد، با چشمانى بسته و پيچيده در چادر مى‌نشستند. اجازه نداشتند كوچكترين حركتى بكنند و يا در جاى خود جابجا شوند. فقط شبها مى‌توانستند در همان »جعبه« دراز بكشند. حتى جابجا شدن در خواب هم با شلاق پاسخ داده مى‌شد. حرف زدن مطلقا ممنوع بود حتى با مامور تواب، كه تمام لحظات زندانى را زير نظر داشت.مى‌توانيد تصور كنيد كه وقتى از انسان هر نوع تحرك و فعاليتى گرفته شود، لحظه‌ها چه سنگين مى‌گذرند. اما شايد نتوانيد پيش‏ خود تصور كنيد كه تعدادى ماهها، حتى عده‌اى تا ده ماه اين وضعيت را تاب آوردند و تسليم نشدند. اما بسيارى نتوانستند. شخصيت و رفتارشان از بنيان تغيير كرد. به آدمهاى ديگرى تبديل شدند و به صف توابها پيوستند. آنها را چنان در هم شكستند كه ديگر هرگز، حداقل در زندان قادر نشدند هويت واقعى خود را بازيابند. رئيس‏ زندان، زندانيانى را، كه در حالت عدم تعادل روانى شكست و تسليم خود را اعلام مى‌كردند، بلافاصله و در همان حالت پريشان احوالى پشت ميكروفون مى‌برد و آنها را وامى‌داشت تا شكست و توبه‌شان را در حضور ديگر زندانيان بر زبان آورند. آنها بايد اعتراف مى‌كردند كه آدم‌هاى حقير و بى‌ارزشى بوده و هر چه در گذشته انجام داده اند، جملگى در پى »هواهاى نفسانى« بوده است. اين »اعترافات« با صدائى گوش‏خراش‏ از بلندگو براى بقيه »جعبه‌نشينان« پخش‏ مى شد. سكوت مرگ آساى آنجا فقط با اين صداهاى ياس‏آميز و افسرده درهم مى‌شكست.اين روش‏ شكنجه، كه من اصطلاح »جعبه«‌ها را برايش‏ بكار گرفته‌ام، نه تنها بر كسانى كه آن را تجربه كردند، صدمات جبران ناپذيرى زد، بلكه تاثير شوم روانى آن بر كل زندان و به ويژه بندهاى زنان سايه افكند.»جعبه ها« تنها يك نمونه از انزواى مطلق زندانى‌ها از دنياى بيرون بود. نمونه‌اى افراطى، يا به عبارتى به مثابه دستگاه تبديل آدم‌ها به قالب‌هاى سفارشى جمهورى اسلامى. اشكال ديگرى از منزوى كردن مطلق زندانى‌ها هم وجود داشت به هدف نفوذ در انديشه و رفتارشان. از اخبار و گزارش‏ هائى كه از زندان‌هاى ايران مى‌رسد، مى‌دانيم كه امروز هم اين اشكال شكنجه فراوان مورد اسفاده قرار مى‌گيرند. زندانى ها را به مدت طولانى و نامعلوم در سلول انفرادى نگه‌مى‌دارند بدون كوچكترين تماسى با زندانيان ديگر يا دنياى خارج. به اين سلول‌هاى اوين، كه در آن سكوت مطلق حاكم است، آسايشگاه مى‌گويند.اما، انفرادى و در انزوا قرار دادن زندانى تنها به سلول انفرادى محدود نمى‌شد. زندانيان در بندهاى عمومى هم مجبور بودند »انفرادى« زندگى كنند. رابطه‌هاى دوستى و ابراز محبت نسبت به همديگر به شدت مورد سرزنش‏ و تنبيه مقامات زندان و توابها قرار مى‌گرفت. كارهاى جمعى ممنوع بود حتى گاه صحبت كردن با ديگر زندانى‌ها هم ممنوع بود. خلاصه كلام، هر چيزى كه به نوعى مى‌توانست شرايط زندان را اندكى قابل تحمل‌تر كند، ممنوع بود. زندانيان در بندهاى مملو از آدمها عملا به انزوا و انفرادى زيستن مجبور مى‌شدند. اينكه مقامات زندان نتوانستند اين شرايط مرگ‌آور را در همه بندها و در همه زمانها به دلخواه كامل به اجرا درآورند، در وهله اول به دليل سرباز زدن پنهان و آشكار زندانيها از اين نوع مقررات بوده است.حاكمان زندان‌هاى اسلامى در انزوا قرار دادن زندانى‌ها را راهى براى »ارشاد« مى دانستند. مى‌گفتند تنهائى كمك مى كند كه زندانى با وجدانش‏ تنها باشد، به »گناهانش« پى ببرد و نور خدا در دلش‏ بتابد.جالب توجه خواهد بود اگر اين استدلا‌ل‌ها را مقايسه كنيم با نگرشى كه از مجازات در اروپا در سده‌هاى پيشين وجود داشت. مربوط به زمانى كه سبستم مجازات هنوز از كليسا فاصله نگرفته‌بود. به يكى از استدلال‌هاى آن زمان در خصوص‏ تربيت مجرمان توجه كنيم.»زندانى وقتى در سلولى تنهاست، تسليم خود مى‌شود. در رنج خود و سكوتى كه اطراف او را احاطه كرده‌است. در وجدان خويش‏ فرو مى‌رود و با آن كلنجار مى‌رود. به اين وسيله احساس‏ اخلاقى در او رشد مى‌كند. احساسى كه هرگز در او نمرده بود.« )نقل قول مربوط است به 1824، و از كتاب نظارت و مجازات از فوكو(مى بينيم كه استدلال ها چقدر يكسان هستند. اما با اين تفاوت كه در زندان هاى جمهورى اسلامى تنها به اين بسنده نمى‌شد كه زندانى »با وجدان خويش‏ تنها باشد«. در حاليكه تمام روابط او با دنياى بيرون قطع بود، آموزش‏ و ارشاد را بر وى تحميل مى‌كردند. به بيانى ديگر، در خلائى كه از طريق قطع تمام گيرنده‌هاى حسى در زندانى به‌وجود مى‌آمد، مقامات زندان الگوها و قالب‌هاى ارزشى خود را در ذهن زندانى تزريق مى‌كردند.اين كار يعنى شستشوى مغزى انسان ها. شستشوى مغزى چيزى نيست جز تركيبى از شيوه‌هاى مختلف شكنجه روانى و استفاده سيستماتيك از آنها به هدف سلطه بر رفتار و مواضع فكرى زندانى.در انزوا قرار دادن زندانى يكى از روش‏هاى شستشوى مغزى در زندان هاى جمهورى اسلامى بود. اما اگر اين شيوه به تنهائى مورد استفاده قرار مى‌گرفت، شايد تاثير چندانى نمى‌داشت. در انزوا نگه‌داشتن زندانى در فضائى صورت مى‌گرفت، كه بر آن وحشت و ناامنى حاكم بود. مقامات زندان هميشه وانمود مى‌كردند كه قادر مطلق زندان هستند. و سرنوشت ها همه ما در دست آنهاست.يكى ديگر از شيوه‌هاى شستشوى مغزى، ايجاد فضائى بود كه در آن زندانى خود را تنها و بى‌پناه حس‏ كند. زندانبانان وانمود مى‌كردند كه تمام سازمان هاى مخالف را متلاشى كرده‌اند. آنها حتى حفظ ظاهر را كنار گذاشته و در دستگاه‌هاى تبليغاتى همگانى، با آب و تاب از دستگيرى‌ها، قتل و اعدام رهبران گزارش‏ مى‌دادند. به اين وسيله مى‌خواستند القا كنند كه در برابر قدرت »الهى« جمهورى اسلامى هر گونه مقاومتى بيفايده است. در اين راستا مقامات به جنگ ايران با عراق متوسل مى‌شدند. و با تحريك احساسات ميهن‌پرستى و با مظلوم‌نمائى مى‌خواستند در زندانيان حس‏ گناه ايجاد كنند. به زندانى القا مى‌كردند كه »هيچ« بوده است. سيماى افتخارآميز گذشته‌اش‏ را در برابر او وارونه جلوه مى‌دادند. مثلا زندانى را وادار مى‌كردند تا اعتراف كند آنچه در گذشته كرده، يعنى فعاليت هاى سياسى‌اش‏ همگى در »پى هواهاى نفسانى« بوده است. اين القائات به متزلزل شدن حس‏ اعتماد به نفس‏ زندانى مى‌انجاميد. توجه كنيم كه در فضاى سراسر دشمنى عليه زندانى، تنها اعتماد به نفس‏ مى‌تواند او را در برابر تهاجمات حفظ كند.در جوار ايجاد خلا در ذهن زندانى و درهم شكستن هويت او، مقامات تلاش‏ مى‌كردند كه ايدئولوژى و ارزش‏هاى خود را در ذهن او بچپانند. اين كار با برنامه‌هاى فشرده آموزشى صورت مى‌گرفت، كه اجبارى هم بود. كمتر لحظه‌اى مى‌شد كه زندانى به حال خود گذاشته‌شود. بلندگو، تلويزيون، ويدئو، كلاس‏ها، دعاخوانى‌ها، سخنرانى ها و غيره همگى در خدمت »ارشاد و تربيت« زندانى بودند.در همين رابطه مقاومت زندانيانى، كه تنبيهات و دردهاى جسمى را به جان مى‌خريدند اما از شركت در برنامه‌هاى آموزشى و ارشادى سرباز مى زدند، معنائى ملموس‏ مى يابد.خلاصه كلام، تواب محصول زندان اسلامى است و در وهله نخست حاصل شستشوى مغزى. و شستشوى مغزى در زندان‌هاى جمهورى اسلامى يعنى »ارشاد«. ارشاد با تكيه به مذهب و شعائر مذهبى صورت مى‌گرفت در جوار شكنجه و در فضاى ارعاب ناشى از اعدام و تهديد و تنبيه‌هاى پايان‌ناپذير.

Keine Kommentare: