زبان شورشى در مقابل نظام تكصدائى
چرا در ايران نويسندگان و دگرانديشان آزاديخواه را مىكشند و چنين وحشيانه مىكشند. آنها كه دست به اسلحه نبرده بودند. در پى سرنگونى رژيم هم نبودند. اگر هم قانونى را زير پا گذاشته بودند كه براى مجازاتش راههاى ديگرى وجود داشت. اصلا اگر زيرپا گذاشتن قانون جرم باشد، پس سران حكومت الهى، آدمكشان وابسته به وزارت اطلاعات و حزباللهىهاى چماقدار كه بايد بزرگترين مجرمين باشند.
اما مختارى و پوينده و پروانه و داريوش فرو شورشگر بودند. اين انديشهوران آزاديخواه هستند كه به سلطهجوئى بالائىها تن نمىدهند و سكوت و اطاعت محض، اساس قانون حكومت ولايت فقيه رازير پا مىگذارند. اينها هستند كه با شعر و قصه و نقد و خطابه، به هر شگردى كه بتوانند، سكوت شب را مىشكنند. براى حكومت توتاليترى چون ج.ا. كه تنها سكوت زيردستان راكافى نمىداند بلكه خواهان همراهى و تاييد آنهاست، چه جرمى بالاتر از آزادانديشى و گسترش آن. نويسنده ها و شاعران و مبارزانى كه تسليم زوروزر نمىشوند و سكوت را مىشكنند، شورشى هستند. مختارى، خود در اين باره مىگويد:
»نوشتن شورش عليه زبان مسلط است. زيرا زبان مسلط در پى ثبات و تداوم و استمرار عادت و هنجارى
است كه بر گذشتگى و روزمرگى استوار است. در مقابل، نوشتن از جنس آيندگى است. كاركردش نوخواهى، شكستن عادت، تغيير وضع و برهم زدن نظم زبانى است كه ابزار نظارت بر انسان است.«
شورش نويسنده اما، با خشنونت همراه نيست. سرب براى او نه در خدمت گلوله، بلكه در خدمت چاپ حروف است. و او حروف را در خدمت انديشه و صلح بكار مىگيرد. اگر قلم را اسلحهاش بگيريم، آتش آن، گرماى كلمه است در سير پرشتاب گسترش و ژرفيابى خود.
ادبيات شورشى وضعيت موجود را به محاكمه مىكشد. اما بجاى دادستان و قاضى، مخاطبين و مردم، شاكى و داور هستند. اما حاميان وضعيت موجود در ايران، يعنى حكومت تاريكانديش و مطلقگراى ج.ا. از هر توضيح و چونوچرائى ابا مىكند. چرا كه اساس حكومتش بر اطاعت محض و بى چونوچرا از ولايتفقيه و قوانين الهى است كه نقش انسان را در تعيين سرنوشت خود نفى مىكند. و چون مىترسد به حذف انسانها دست مىيازد. اينجا نيازى به آوردن آمار ترورها و اعدامهاى سياسى در ايران نيست. تنها در دو ماه گذشته بيش از 15 قتل سياسى در داخل كشور رخ داده است. تجربه همگان گواه اين جنايتهاست.
ايدئولوژى دينى و حاكمان ولايتفقيه نه تنها زبان و ادبيات و هنر را كه وسيله بيان انديشه است، زندانى مىكنند و هنرمند و اديب را مىكشند، بلكه حتى وارد قلمرو انديشه هم مىشوند. تفكر و تخيل چون زودتر از عمل، ديوارهاى ممنوعهها را مىدرد، بايد سركوب شوند. انديشهها را بايد كاويد. به همان شيوههايى كه حاكمان كليساى قرون وسطا انديشهها را محاكمه و مجازات مىكردند: با شكنجه و اعترافگيرى. انديشه ديگرى بايد نابود شود. با سانسور و حذف انسانهاى دگرانديش. براى حكومت تماميتخواه ج.ا. تنها اطاعت از قانون كافى نيست، او خواستار به سيطره در آوردن روح و نهانىترين فكر انسانهاست. بيشتر زندانيان سياسى ج.ا. را زندانيان عقيدتى تشكيل مىدادند و مىدهند. انسانها را شكنجه و زندانى مىكنند كه به قالب خودشان درآورند. اعدام مىكنند چون انديشه ديگرى دارند. فراموش نكردهايم تابستان 67 را كه در آن هزاران زندانى را تنها به جرم عقيدهشان كشتند. در زندانها به زشتترين و هولناكترين شكنجههاى جسمى و روحى توسل جستند تا انسانها را از قالب خودشان تهى كنند و به قالب رفتارى حاكمان درآورند. مىگفتند ارشاد مىكنيم همان كه در زبان روانشتاسى بر آن شستشوى مغزى نام نهادهاند.
زبان حاكم در ج.ا. ، زبان تكگو است. يك طرف حرف مىزند و طرف ديگر يعنى زيردستان بايد سكوت و اطاعت كنند. محتواى كلام مهم نيست. مهم اين است كه كلامى باشد تخديرى و مسخ كننده، تا رابطهى يكجانبهى حاكمان را حفظ كند. موعظههاى مذهبى و روضه خوانىها نه سرگذشت و داستان تازهاى هستند و نه تفكر و انديشهاى را برمىانگيزند. دقيقا بهمين دليل بايد باشند تا اين رابطه يكطرفه حفظ شود. آيا يكبار به دقت موعظههاى خمينى و يا ديگر آخوندها را گوش كردهايد؟ محتوايى در آنها نيست. كلام بىمعنى تكرار مىشود.
شنوندهاى كه بايد متاثر شود، نه تحت تاثير كلام كه از فضاى تخديرى تاثير مىپذيرد. مختارى در رابطه زبان و قدرت مىنويسد:
»زبان وقتى محدوديت مىيابد، ذهن تنگ مىشود و فروبسته مىماند. وقتى كلمه به تكمعنائى و تكرار هدايت مىشود، معرفت نيز به ابزار همشكلكننده تبديل مىشود. وقتى كلمه حذف شود، انسان حذف مىشود. «
اما مدتهاست كه زبان تكگو و زبان بىمحتواى يكجانبه ديگر، مخاطبين خود را از دست دادهاست. سالهاست كه در زبان فقيهسالارى تزلزلى جدى پديد آمدهاست. در مقابل آن، استقبال مردم از نشرياتى، كه از زبان مسلط و تكگو فاصله دارند، بيشتر و بيشتر شدهاست. اشتياق مردم به شنيدن و خواندن تازههاى فكرى و هنرى فراسوى مرزهاى جمهورى اسلامى آنقدر چشمگير بودهاست، كه وحشت تاريكانديشان را برانگيختهاست. آنها فرياد »تهاجم فرهنگى« و »اسلام در خطر است« را سرمىدهند. اما چيزى شكستهاست كه تهديد، سانسور، بستن و آتش زدن دفاتر مجلات و چاپخانهها كتابسوزىها و حتى ترور روشنفكران، ديكر بر آن بىاثر است. آنها وقتى كتابى را طرد و تكفير مىكنند، آن كتاب فورا به بازار سياه راه مىيابد با تعداد خوانندگان بيشترى. اگر روزنامههاى فناتيك اسلامى عليه نويسندهاى، كتابى يا فيلمى مىنويسند، نتيجهاش اين مىشود كه استقبال مردم از آن اثر چند برابر گردد.
آرى در باورهاى مردم لرزه بزرگى رخ داده است. حكومت الهى در آستانه فروپاشى است. ديكر وعظهاى بىمحتوا و وعده و دروغها كارساز نيستند. مردم مىخواهند واقعيتها را بدانند. اين ميل را روزنامههائى مىتوانند پاسخ دهند كه معترض سانسور هستند. اين ميل را ادبيات شورشى پاسخ مىدهد. ادبيات شورشى آلترناتيو ايدئولوژى حاكم است. ادبياتى است كه نوآورى در حقيقت مىخواهد. و در مقابل زبان مسخكننده و تكگو، زبان ديالوگ را قرار مىدهد در خدمت رابطه فعال با مخاطبيناش. كار ادبيات شورشى نه فراخوان مردم به جهان آخرت، بلكه در پى ساختن و كشف امروزهاست، بى آنكه بر گذشته لميدهباشد و يا تسليم روزمرگىها شدهباشد. محمد مختارى در اين ززمينه مىگويد:
»نوآورى در حقيقت، تحقق شكلى از آينده در اكنون است. نويسنده و شاعر جهانى را طرح مىريزند كه مستلزم رهائى است. جهانى در گسترش كلمه، تنوع انديشه، كثرت بيان و اعتلاى فرهنگ. همين كاركرد است كه نوشتن را خواه ناخواه از جنس رويا، آينده و آرمانشهر مىكند. منتها رويا و آينده و آرمانشهرى كه در امروز تحقق يابد.«
با تخيل، ادبيات از جهان و نظم موجود فراتر مىرود. تحقق آرمانشهر امروز، يعنى مشاركت مردم بر سرنوشت خود و يا آنگونه كه پروانه و داريوش فروهر مىگفتند »مردمسالارى« و اين، يعنى به زير سوال بردن رژيم جمهورى اسلامى كه اساس آن بر فقيه سالارى تكيه دارد. براى نظام ولايت فقيه، كه مطلقها پايه و اساساش هستند، هرگونه پرسش و ترديد گامى است در نفى آن. و مجيد شريف در مطلقها ترديد كرد.
زبان دگرانديش زبان تنوع است. چنين زبانى مخالف قالبى ساختن آدمهاست. جرم محمد جعفر پوينده اين بود كه با ترجمههايش تنوع انديشههاى جهانى را براى جامعه ما به ارمغان آورد. او با ترجمههايش به پرسشها و پيچيدگىهاى انسان امروز پرداخت. مكتب بوداپست را ترجمه كرد تا چشماندازى نو به ادبيات معترض كشور ما گشوده باشد. پوينده و مختارى و سعيدى سيرجانى و ميرعلائى و دهها نويسنده، شاعر و مترجم ديگرى كه تنها به جرم انديشه و قلمشان كشتهشدند، از پايه گذاران ادبيات شورشى كشور ما هستند. اعتراض و شورش آنها با مرگ دردناكشان خاموشى نگرفتهاست. موج اعتراض مىرود كه نظام تكگو را براندازد. آنها در زبان شورش مىكنند تا از زبان و انسان صيانت كنند.
گناه ديگر آزادانديشان كشور ما سر و سامان دادن به كانون نويسندگان است، كانونى كه خانه آزادى باشد. آنها با شهامت و جسارت خواستار برپائى مجدد كانون نويسندگان شدهاند. انديشه بازسازى كانون دليل اصلى بگير و ببندها و قتلهايى است كه در دو_سه سال گذشته از سوى رژيم سازماندهى شدهاست. رژيم خودكامه جمهورى اسلامى مىهراسد كه اگر كانون پا بگيرد، انديشههاى آزاد بهم بپيوندند و انبوهشان آوارى شود بر سر رژيمى كه پايههايش بر جزمنگرى و تاريكانديشى نهادهشدهاست. رژيم از مرگ نظام تكصدائى مىترسد. نويسندگان در منشور پيشنهادىشان اعلام كردهاند كه با تكصدائى بودن رسانههاى ديدارى، شنيدارى و رايانهاى مخالف هستند و خواهان چند صدائى شدن رسانهها در عرصههاى فرهنگى شدهاند. اين بند منشور دستاورد تجربه بيست سال گذشته است. تجربه بيست سال كارنامه جمهورى اسلامى، كه نشان داد بنام نظام تكصدائى و حكومت ايدئولوژى دينى، چه جنايتها مىتوان كرد.
نويسندگان متعقدند كه كانون بايد به آزادى انديشه و بيان و نشر وفادار و مخالف هر گونه سانسور باشد. پوينده انتظار و آرزوى خود را از كانون نويسندگان چنين بيان مىدارد:
»من مىخواهم كانونى باشد كه بتوانم با اتكا به منشور آن كليات عبيد زاكانى را بى هيچ سانسورى منتشر بكنم. كانونى كه مدافع انتشار تمام نويسندگان بزرگ دنيا، از رابله و دانتسه و ماركىدوساد و جيمز جويس تا اسپينوزا و ماركس و ميشل فوكو و . . . باشد. عبيد زاكانى بزرگترين طنزپرداز تاريخ اين كشور است. بايد كانون منشورى داشتهباشد كه بتواند دفاع كند از انتشار عبيد زاكانى، بتواند از انتشار كليات سعدى با هزلياتش دفاع بكند، بتواند ديوان سنائى را بى سانسور دربياورد و بتواند اين شعر حافظ را كه گوئى اساس منشور است در پيشانى دفترى كه اجاره خواهدكرد، بزند:بيا تا گل برافشانيم و مى در ساغر اندازيم فلك را سقف بشكافيم و طرحى نو دراندازيم
اما مختارى و پوينده و پروانه و داريوش فرو شورشگر بودند. اين انديشهوران آزاديخواه هستند كه به سلطهجوئى بالائىها تن نمىدهند و سكوت و اطاعت محض، اساس قانون حكومت ولايت فقيه رازير پا مىگذارند. اينها هستند كه با شعر و قصه و نقد و خطابه، به هر شگردى كه بتوانند، سكوت شب را مىشكنند. براى حكومت توتاليترى چون ج.ا. كه تنها سكوت زيردستان راكافى نمىداند بلكه خواهان همراهى و تاييد آنهاست، چه جرمى بالاتر از آزادانديشى و گسترش آن. نويسنده ها و شاعران و مبارزانى كه تسليم زوروزر نمىشوند و سكوت را مىشكنند، شورشى هستند. مختارى، خود در اين باره مىگويد:
»نوشتن شورش عليه زبان مسلط است. زيرا زبان مسلط در پى ثبات و تداوم و استمرار عادت و هنجارى
است كه بر گذشتگى و روزمرگى استوار است. در مقابل، نوشتن از جنس آيندگى است. كاركردش نوخواهى، شكستن عادت، تغيير وضع و برهم زدن نظم زبانى است كه ابزار نظارت بر انسان است.«
شورش نويسنده اما، با خشنونت همراه نيست. سرب براى او نه در خدمت گلوله، بلكه در خدمت چاپ حروف است. و او حروف را در خدمت انديشه و صلح بكار مىگيرد. اگر قلم را اسلحهاش بگيريم، آتش آن، گرماى كلمه است در سير پرشتاب گسترش و ژرفيابى خود.
ادبيات شورشى وضعيت موجود را به محاكمه مىكشد. اما بجاى دادستان و قاضى، مخاطبين و مردم، شاكى و داور هستند. اما حاميان وضعيت موجود در ايران، يعنى حكومت تاريكانديش و مطلقگراى ج.ا. از هر توضيح و چونوچرائى ابا مىكند. چرا كه اساس حكومتش بر اطاعت محض و بى چونوچرا از ولايتفقيه و قوانين الهى است كه نقش انسان را در تعيين سرنوشت خود نفى مىكند. و چون مىترسد به حذف انسانها دست مىيازد. اينجا نيازى به آوردن آمار ترورها و اعدامهاى سياسى در ايران نيست. تنها در دو ماه گذشته بيش از 15 قتل سياسى در داخل كشور رخ داده است. تجربه همگان گواه اين جنايتهاست.
ايدئولوژى دينى و حاكمان ولايتفقيه نه تنها زبان و ادبيات و هنر را كه وسيله بيان انديشه است، زندانى مىكنند و هنرمند و اديب را مىكشند، بلكه حتى وارد قلمرو انديشه هم مىشوند. تفكر و تخيل چون زودتر از عمل، ديوارهاى ممنوعهها را مىدرد، بايد سركوب شوند. انديشهها را بايد كاويد. به همان شيوههايى كه حاكمان كليساى قرون وسطا انديشهها را محاكمه و مجازات مىكردند: با شكنجه و اعترافگيرى. انديشه ديگرى بايد نابود شود. با سانسور و حذف انسانهاى دگرانديش. براى حكومت تماميتخواه ج.ا. تنها اطاعت از قانون كافى نيست، او خواستار به سيطره در آوردن روح و نهانىترين فكر انسانهاست. بيشتر زندانيان سياسى ج.ا. را زندانيان عقيدتى تشكيل مىدادند و مىدهند. انسانها را شكنجه و زندانى مىكنند كه به قالب خودشان درآورند. اعدام مىكنند چون انديشه ديگرى دارند. فراموش نكردهايم تابستان 67 را كه در آن هزاران زندانى را تنها به جرم عقيدهشان كشتند. در زندانها به زشتترين و هولناكترين شكنجههاى جسمى و روحى توسل جستند تا انسانها را از قالب خودشان تهى كنند و به قالب رفتارى حاكمان درآورند. مىگفتند ارشاد مىكنيم همان كه در زبان روانشتاسى بر آن شستشوى مغزى نام نهادهاند.
زبان حاكم در ج.ا. ، زبان تكگو است. يك طرف حرف مىزند و طرف ديگر يعنى زيردستان بايد سكوت و اطاعت كنند. محتواى كلام مهم نيست. مهم اين است كه كلامى باشد تخديرى و مسخ كننده، تا رابطهى يكجانبهى حاكمان را حفظ كند. موعظههاى مذهبى و روضه خوانىها نه سرگذشت و داستان تازهاى هستند و نه تفكر و انديشهاى را برمىانگيزند. دقيقا بهمين دليل بايد باشند تا اين رابطه يكطرفه حفظ شود. آيا يكبار به دقت موعظههاى خمينى و يا ديگر آخوندها را گوش كردهايد؟ محتوايى در آنها نيست. كلام بىمعنى تكرار مىشود.
شنوندهاى كه بايد متاثر شود، نه تحت تاثير كلام كه از فضاى تخديرى تاثير مىپذيرد. مختارى در رابطه زبان و قدرت مىنويسد:
»زبان وقتى محدوديت مىيابد، ذهن تنگ مىشود و فروبسته مىماند. وقتى كلمه به تكمعنائى و تكرار هدايت مىشود، معرفت نيز به ابزار همشكلكننده تبديل مىشود. وقتى كلمه حذف شود، انسان حذف مىشود. «
اما مدتهاست كه زبان تكگو و زبان بىمحتواى يكجانبه ديگر، مخاطبين خود را از دست دادهاست. سالهاست كه در زبان فقيهسالارى تزلزلى جدى پديد آمدهاست. در مقابل آن، استقبال مردم از نشرياتى، كه از زبان مسلط و تكگو فاصله دارند، بيشتر و بيشتر شدهاست. اشتياق مردم به شنيدن و خواندن تازههاى فكرى و هنرى فراسوى مرزهاى جمهورى اسلامى آنقدر چشمگير بودهاست، كه وحشت تاريكانديشان را برانگيختهاست. آنها فرياد »تهاجم فرهنگى« و »اسلام در خطر است« را سرمىدهند. اما چيزى شكستهاست كه تهديد، سانسور، بستن و آتش زدن دفاتر مجلات و چاپخانهها كتابسوزىها و حتى ترور روشنفكران، ديكر بر آن بىاثر است. آنها وقتى كتابى را طرد و تكفير مىكنند، آن كتاب فورا به بازار سياه راه مىيابد با تعداد خوانندگان بيشترى. اگر روزنامههاى فناتيك اسلامى عليه نويسندهاى، كتابى يا فيلمى مىنويسند، نتيجهاش اين مىشود كه استقبال مردم از آن اثر چند برابر گردد.
آرى در باورهاى مردم لرزه بزرگى رخ داده است. حكومت الهى در آستانه فروپاشى است. ديكر وعظهاى بىمحتوا و وعده و دروغها كارساز نيستند. مردم مىخواهند واقعيتها را بدانند. اين ميل را روزنامههائى مىتوانند پاسخ دهند كه معترض سانسور هستند. اين ميل را ادبيات شورشى پاسخ مىدهد. ادبيات شورشى آلترناتيو ايدئولوژى حاكم است. ادبياتى است كه نوآورى در حقيقت مىخواهد. و در مقابل زبان مسخكننده و تكگو، زبان ديالوگ را قرار مىدهد در خدمت رابطه فعال با مخاطبيناش. كار ادبيات شورشى نه فراخوان مردم به جهان آخرت، بلكه در پى ساختن و كشف امروزهاست، بى آنكه بر گذشته لميدهباشد و يا تسليم روزمرگىها شدهباشد. محمد مختارى در اين ززمينه مىگويد:
»نوآورى در حقيقت، تحقق شكلى از آينده در اكنون است. نويسنده و شاعر جهانى را طرح مىريزند كه مستلزم رهائى است. جهانى در گسترش كلمه، تنوع انديشه، كثرت بيان و اعتلاى فرهنگ. همين كاركرد است كه نوشتن را خواه ناخواه از جنس رويا، آينده و آرمانشهر مىكند. منتها رويا و آينده و آرمانشهرى كه در امروز تحقق يابد.«
با تخيل، ادبيات از جهان و نظم موجود فراتر مىرود. تحقق آرمانشهر امروز، يعنى مشاركت مردم بر سرنوشت خود و يا آنگونه كه پروانه و داريوش فروهر مىگفتند »مردمسالارى« و اين، يعنى به زير سوال بردن رژيم جمهورى اسلامى كه اساس آن بر فقيه سالارى تكيه دارد. براى نظام ولايت فقيه، كه مطلقها پايه و اساساش هستند، هرگونه پرسش و ترديد گامى است در نفى آن. و مجيد شريف در مطلقها ترديد كرد.
زبان دگرانديش زبان تنوع است. چنين زبانى مخالف قالبى ساختن آدمهاست. جرم محمد جعفر پوينده اين بود كه با ترجمههايش تنوع انديشههاى جهانى را براى جامعه ما به ارمغان آورد. او با ترجمههايش به پرسشها و پيچيدگىهاى انسان امروز پرداخت. مكتب بوداپست را ترجمه كرد تا چشماندازى نو به ادبيات معترض كشور ما گشوده باشد. پوينده و مختارى و سعيدى سيرجانى و ميرعلائى و دهها نويسنده، شاعر و مترجم ديگرى كه تنها به جرم انديشه و قلمشان كشتهشدند، از پايه گذاران ادبيات شورشى كشور ما هستند. اعتراض و شورش آنها با مرگ دردناكشان خاموشى نگرفتهاست. موج اعتراض مىرود كه نظام تكگو را براندازد. آنها در زبان شورش مىكنند تا از زبان و انسان صيانت كنند.
گناه ديگر آزادانديشان كشور ما سر و سامان دادن به كانون نويسندگان است، كانونى كه خانه آزادى باشد. آنها با شهامت و جسارت خواستار برپائى مجدد كانون نويسندگان شدهاند. انديشه بازسازى كانون دليل اصلى بگير و ببندها و قتلهايى است كه در دو_سه سال گذشته از سوى رژيم سازماندهى شدهاست. رژيم خودكامه جمهورى اسلامى مىهراسد كه اگر كانون پا بگيرد، انديشههاى آزاد بهم بپيوندند و انبوهشان آوارى شود بر سر رژيمى كه پايههايش بر جزمنگرى و تاريكانديشى نهادهشدهاست. رژيم از مرگ نظام تكصدائى مىترسد. نويسندگان در منشور پيشنهادىشان اعلام كردهاند كه با تكصدائى بودن رسانههاى ديدارى، شنيدارى و رايانهاى مخالف هستند و خواهان چند صدائى شدن رسانهها در عرصههاى فرهنگى شدهاند. اين بند منشور دستاورد تجربه بيست سال گذشته است. تجربه بيست سال كارنامه جمهورى اسلامى، كه نشان داد بنام نظام تكصدائى و حكومت ايدئولوژى دينى، چه جنايتها مىتوان كرد.
نويسندگان متعقدند كه كانون بايد به آزادى انديشه و بيان و نشر وفادار و مخالف هر گونه سانسور باشد. پوينده انتظار و آرزوى خود را از كانون نويسندگان چنين بيان مىدارد:
»من مىخواهم كانونى باشد كه بتوانم با اتكا به منشور آن كليات عبيد زاكانى را بى هيچ سانسورى منتشر بكنم. كانونى كه مدافع انتشار تمام نويسندگان بزرگ دنيا، از رابله و دانتسه و ماركىدوساد و جيمز جويس تا اسپينوزا و ماركس و ميشل فوكو و . . . باشد. عبيد زاكانى بزرگترين طنزپرداز تاريخ اين كشور است. بايد كانون منشورى داشتهباشد كه بتواند دفاع كند از انتشار عبيد زاكانى، بتواند از انتشار كليات سعدى با هزلياتش دفاع بكند، بتواند ديوان سنائى را بى سانسور دربياورد و بتواند اين شعر حافظ را كه گوئى اساس منشور است در پيشانى دفترى كه اجاره خواهدكرد، بزند:بيا تا گل برافشانيم و مى در ساغر اندازيم فلك را سقف بشكافيم و طرحى نو دراندازيم
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen