وداع با پوران بازرگان

٨ مارس هر سال پوران و تراب به من پیام تبریک می فرستادند. پیشترها تلفنی یا با پست و از چند سال پیش ایمیل می کردند. امسال یک روز مانده به ٨ مارس پیامی آمد با عنوانی درشت، که نسل ما پیرچشمها بتوانیم خوب بخوانیمش: پوران بازرگان درگذشت.

پوران را از سال ٥٠ شناختم جلوی زندان قزل قلعه. نه اینکه او را دیده باشم، نه، نامش بر سر زبانها بود: همسر و همرزم محمد حنیف نژاد. نقشی از او در ذهنم شکل گرفت گیراتر از حنیف نژاد و دیگران. من در الگوهایم از شجاعان، دنبال زنان شجاع می گشتم.
آن زمان من ١٦ ساله بودم و داشتم می فهمیدم که زندگیم جور دیگری خواهد بود. چه جوری؟ نمی دانستم. هنوز هم نمی دانم. اما می توانم از توصیف مهرانگیز کار کمک بگیرم در توصیف پروین اردلان گفته، زندگی ی که «پر از چال و چوله» خواهد بود. اینها هم، شیفتگی داشت و هم هراس برانگیز بود. برای روبرو شدن با ترسهایم من نیاز به نمونه های زنان بی باک داشتم. پوران بازرگان اولین نمونه از این نوع بود برای من.

چند ماه بعد از انقلاب ٥٧، او را برای اولین بار دیدم. ظهر یک جمعه بهاری بود. میزبانان، دوستان برادرم بودند. تازه عروس و دامادی بودند که به تازگی از زندان آزاد شده بودند. برادرم، مهدی، هنوز دو سال و چند ماهی وقت داشت تا اعدامش کنند. همه شاد بودند. «بهار آزادی» بود و هنوز وقت داشتیم. پوران رها بود و بی تکلف. دامنی چین دار با رنگهای شاد به تن داشت. بعدها در زندان، از یک دوست همبندی پیکاری سراغش را گرفتم. گفت دستگیر نشده و زنده است. پوران را می شناخت گویا مدتی با هم در یک بخش کار کرده بودند. گفت «پوران با همه مهربان بود مثل مادرها بود.» و باز تکرار کرد «مثل مادر بود». دوست همبندی ام مادرش را در ١١سالگی از دست داده بود.
پوران را در پاریس هم دیدم. دوستان پاریسی او را مادام می نامیدند. بار اول فکر کردم صحبت از یک زن فرانسوی است. دیگر دامن چین دار نمی پوشید. بار اول در یک سیزده بدر او را دیدم با کت و دامنی تیره رنگ و یک شال پر از رنگ به گردن. یک روز آفتابی بود و دوستان بیرون زده بودند. مادر شایگان هم بود بازو در بازوی پوران
من چشمهای سرخ و پف کرده پوران را هم دیده ام. در مراسم خاکسپاری محبوبه نوشکفته ابدی بود. لباس سیاه ش را هیچ دستمال رنگینی تزئین نکرده بود. در مراسم وداع پدر فضیلت کلام هم پوران را دیدم سیاه پوش.

نمی دانم چرا این خاطره ها اینجا سرازیر شدند. هر کسی لباسی می پوشد به مدل دلخواه خودش و متفاوت با دیگری. در این امر همه ویژه هستند. اما من می خواستم چیز دیگری بنویسم: از نقش تاریخی پوران بازرگان در جنبش زنان. فردا ٨ مارس است. زنان در ایران به خیابان خواهند آمد. در جلوی مجلس جمع خواهند شد. خوشحال و هیجان زده هستیم خیلی هامان. در ٢٨ سال گذشته حرکت زنان چنین ابعادی نداشته است. نگران هم هستیم. از چند روز پیش ٣٤ نفر از این زنان فعال را دستگیر کرده و به اوین برده اند. ٨ نفر را آزاد کرده اند و بقیه اعتصاب غذا کرده اند.
نمی دانم پوران با این حرکتها خود را همراه می دید یا نه. شاید هم اصلا در ماههای گذشته بیماری برایش توانی نگذاشته بود که این اخبار را دنبال کند. اما پوران چه بخواهد چه نخواهد رد پای خود را در جنبش زنان ایران گذاشته است. اگر مبدا حرکت زنان را در ایران از غره العین فرض کنیم، از حدود ١٣٠ سال پیش، زنان بسیاری ردی از خود بر این سیر تاریخ گذاشته اند. پوران در جایگاهی مساوی با مردان در عرصه مبارزه سیاسی ظاهر شد. در این جایگاه پوران البته پیشکسوت نبود. اما تعداد آنها آنقدر اندک بود که هنوز نتوانسته بودند تلنگری باشند بر این درک، که مبارزه سیاسی تنها حوزه مردها است. زنی که تابوئی را در هر حوزه ای می شکند، غیر از تاثیر عمل خود، فضاهائی هم برای زنان دیگر ایجاد می کند. در سنتها را پشت سر خود می بندد و در دیگری را می گشاید. به قول ویدا حاجبی در مقاله جدیدش، آنها «میراثی تاریخی از خود بجای گذاشتند». البته پوران و آن دیگران می دانستند که این جایگاه برابر به معنی خطر برابر هم هست و بهائی سنگین می طلبد چه بسا سنگین تر از مردها.
و پوران حداقل ٣٥ سال از زندگی خود را در مخفی گاهها، دربدریها و تبعیدها گذراند.
٧ مارس ٢٠٠٧

Keine Kommentare: