دو نکته در میدان مبارزه جاری

اول به سراغ یهودی‌ها رفتند

من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم .

پس از آن به لهستانی‌ها حمله بردند

من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم .

آن‌گاه به لیبرال‌ها فشار آوردند

من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم

سپس نوبت به کمونیست‌ها رسید

کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم .

سرانجام به سراغ من آمدند

هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند.*

در روزهای اخیر این شعر برتولد برشت از طریق ا-میل ها دست به دست می گردید. من و همسلان من با این شعر از جوانی آشنا هستیم. ما در زندان بارها آن را دستنویس کردیم ولی آن روزها این شعر در بین ما تنها ماند و فراتر نرفت. کمتر کسی به نوبت خویش اندیشید. مرزهای خودی را از غیرخودی چنان بلند و خشن ساختند که بزرگترین جنایتها در زندانها توجیه و حتی مقدس شدند.

و امروز می بینم بار دیگر به این شعر نیاز یافته ایم و امیدوارم که خودی های دیروز هم آن را بازخوانی کنند.

دیر شده است؟

اگر در آن دهه ٦٠ به دستگیریهای وسیع و خودسر، اعدامها و شکنجه اعتراض کرده و به دفاع از حقوق مدنی و شهروندی مخالفان ودگراندیشان برخاسته بودیم، آیا امروز حکومت ولایت فقیه قادر بود با حقوق مردم کشورمان چنین کند؟ اگر آن روز به ندای برشت، که این شعر را در فضای گسترش فاشیسم در آلمان و دیگر کشورهای اروپائی سروده است، گوش سپرده بودیم، شاید امروز ندا آقاسلطانی، فرزند نسل من، که بسیاری شان بر سر عقیده و مبارزه کشته شدند، زندانی، تبعید و یا خانه نشین شدند، دیگر نیازی نداشت برای آزادی و حقوقش جان بازد.

اما نه، برای شعر برشت هیچوقت دیر نیست. زمانی دیر می شود که بیست- سی سال دیگر فرزندان نسل ندا این شعر را بار دیگر نیاز خود بدانند. امروز هم دیر نیست اگر گذشته را به خاطر بسپاریم و فراموش نکنیم که آن روز گوشمان برای صدای تاریخی برشت بسته بود.

*

محسن مخلمباف، فیلمساز شناخته شده در سطح بین المللی، با حضور در پارلمان اروپا و در ایتالیا و شرکت در اعتصاب غذا در این روزها نقش بزرگی در افشای دروغها و تقلب انتخاباتی داشته است. فیلم ویدئوی حضور او و مرجان ساتراپی را در پارلمان اروپا و همچنین در کنفرانسی در ایتالیا را با تحسین نگاه کردم و به خودم قبولاندم که گذشته را برجسته نکنم و با خودم تکرار کردم که آدمها تغییر می کنند. اما پیام ویدئوی آقای مخملباف را که از طرف مردم ایران خطاب به آقای میر حسین موسوی قرائت می کرد، دیدم، احساس ناخوشایندی که سالها پیش با تماشای فیلم «سلام بر سینما» به من دست داده بود، دوباره در من برانگیخت. در این فیلم مخلمباف در نقش کارگردانی که در جستجوی بازیگر است، به جوانانی که برای یافتن شغلی مراجعه کرده اند، خود را در جایگاهی می بیند که به آنها فرمان گریه یا خنده دهد.

حس ناخوشایند من از متن پیام مخملباف به موسوی نبود، بلکه نقد من به زبان نامه است که من آن را در تناقض با جوهر حرکت امروز جامعه ایران می بینم. این نامه با «رئیس جمهور موسوی، فرمان بده» آغاز می شود و درخواست «فرمان» در جای جای نامه کوتاه تکرار می شود: «به ما فرمان راهپیمائی بده. . . فرمان اعتصاب عمومی بده/ به ما فرمان مبارزه بده»

دوره فرمان و فرمانبری سرنیامده است؟ خوب نمی بود اگر این درخواستها با واژه های دیگری بیان می شدند، واژه هائی که با تعریف جدیدی از رهبری که مردم امروز در مبارزه شان ارائه می دهند، سازگار باشد. ویژگی جنبش مردم ایران امروز در پی حقوق شهروندی است، که در آن رابطه مردم را با رهبری، «فرمان» تعیین نمی کند. امروز مردم در حرکت و رفتارشان نشان می دهند که رابطه شان با رهبری چیزی است جدا از جنس رهبری آیت الله خمینی در انقلاب ١٣٥٧. این رابطه یک توافق دوجانبه است، یک میثاق است بر پایه نیازها و خواسته های دوجانبه. به رای مردم توهین شده، از صندوقهای رای کسی بیرون آمده که آنها برای حذف او با شوق و امید به پای صندوقهای رای رفتند و اکثرشان به آقای موسوی رای دادند. آقای موسوی به آنها قول داده که از رای شان صیانت کند. هر دو طرف می دانستند و امروز بعد از سرکوب خشن بهتر می دانند که مبارزه در سیستم جمهوری اسلامی، حتی برای حقوق ساده با چه دشواری و از جان گذشتگی توام است. و بر خلاف رابطه فرمان و فرمانبری، این رابطه مقدس نیست، بلکه یک انتخاب و همسوئی است. به نظر می رسد مردم حتی به این حق واقفند که از رهبر انتقاد کنند یا حتی او را برکنار کنند.

در زبان پیامها و نوشته های کوتاه که جوانان امروز برای سازماندهی خود برگزیده اند، ما شکسته شدن رابطه قدیمی بین رهبر و مردم را مشاهده می کنیم و این مرحله جدیدی در مبارزات جامعه ما است. من این را زیبائی و نقطه امید این جنبش می دانم.

٢٨جون ٢٠٠٩

* پس از درج این مقاله در سایت اخبار روز، دو نفر از خوانندگان، مرا تصحیح کرده و نوشتند که این شعر به خطا به برتولت برشت نسبت داده می شود. نوشتند که این شعر، که نامش سکوت است از مارتین نیمولر می باشد و اقای خسرو باقرپور این شعر را به فارسی برگردانده است. این ترجمه را به همراه معرفی شاعر ضمیمه کردند.

این یادداشت را به عنوان تصحیح نوشته ام اینجا وارد می کنم:

سکوت!

مارتین نیمولر - مترجم: خسرو باقرپور


وقتی "آنان" آمدند و "کمونیست‌" ها را بردند
سکوت کردم!
من که "کمونیست" نبودم!

سپس بازآمدند و "سوسیال دموکرات" ها را بردند
سکوت کردم!
"
سوسیال دموکرات" نبودم من!


به سراغ "سندیکالیست" ها آمدند
همراه بردند آنان را نیز
سکوت کردم!
اندیشیدم: "من که سندیکالیست نیستم آخر!"


و ...
عاقبت
وقتی مرا می‌بردند،
سکوت بود و سکون بود
و هراس در تنهایی آدم ها،
و در ضرباهنگ چکمه ها و قلب ها،
در وحشت و دلشوره ی کوچه،
همراه ما می‌رفت
و دیگر هیچ‌کس نمانده بود
تا بردن مرا
بانگی به اعتراض بر آورد!


• "
مارتین نیمولر " Martin Niemoeller در سال ۱۸۹۲به دنیا آمد. در جنگ جهانی اول افسر ارتش و فرمانده یک زیردریایی آلمانی بود. جنگ وحشیانه اول روح آرامش‌طلب و وجدان شریف او را به سختی آزرد. چهره‌ی سیاه و بی‌ترحم جنگ جهانی اول "نیمولر" را از هتک حیثیت انسان ها و خشونت در حق آنان بیزار کرد. او بعد از جنگ در رشته "الهیات" به تحصیل پرداخت و در این رشته فارغ‌التحصیل شد. وی بعد از خاتمه تحصیل در بخش "Dahlem" در برلین کشیش بود. او در موعظه‌ های علنی خویش با شجاعتی بی مانند، جنایات و سیاهکاری‌های نازی ها را افشا می‌کرد.
"
مارتین نیمولر" در سال ۱۹۳۷ دستگیر و زندانی شد. او را در سال ۱۹۴۱ به اردوگاه دهشتناک و مرگبار نازی ها "داخائو " (Dachau) منتقل کردند. وی تا پایان جنگ در این اردوگاه مخوف در رزمی بی‌امان با عفریت مرگ و طاعون نازیسم درگیر بود. او اما وحشت سیاه "داخائو" را تاب آورد و تا سال ۱۹۸۴ زندگی کرد.
مضمون سروده ی بالا قبلا و بارها در جراید فارسی زبان، به غلط به "برتولد برشت" منتسب شده بود و شوربختانه اینک نیز همچنان در برخی جراید فارسی زبان به برشت نسبت داده می شود. سروده بالا ترجمه‌ی آزادی از شعر معروف "مارتین نیمولر" است. من سروده فوق را چهار سال پیش از آلمانی به فارسی ترجمه و دوباره سرودم و آن را در تابستان ۸۱ همراه اشعاری دیگر در دفتری با نام "رنگین کمان در زمهریر" منتشر کردم. برای این سروده نام "سکوت" را برگزیدم و آن را به دکتر ناصر زرافشان تقدیم کردم که هرگز سکوت نکرد و زبان سرخش در کام نماند

Keine Kommentare: