سال جنايت

براى من و هم‌نسلانم، كه به اميد برچيدن استبداد در انقلاب 57 شركت كرديم و جايگزينى استبدادى ديگر ــ و اين بار بس‏ سياه‌تر.ـ را برنتافتيم، يادآورى سال 60 چنان با درد توام است كه توان سخن گفتن و نوشتن از آن را در آدمى فلج مى‌كند. از طرف ديگر نه مى‌شود اين تجربه دردناك را فراموش‏ كرد و نه درباره اش‏ مجاز به سكوت هستيم.
اينكه دلايل سركوب سال 60 در روآوردن سازمان مجاهدين به عمليات مسلحانه جستجو ‌شود، توجيهى است در جهت شانه‌خالى كردن از بار مسئوليت. و نيز تحريف و دروغ است اين ادعا، كه جنايت جمهورى اسلامى را در آن سالها به »پيامدهاى هر انقلاب موفق« و يا »اشتباهات نيروهاى مردمى در آن شرايط«)1( نسبت مى‌دهد. جنايت‌هائى كه در سال 60 در زندانها و خيابان‌ها اتفاق افتاد، بى‌ترديد طرحى بود از پيش‏ مهيا شده براى تثبيت »انقلاب اسلامى«. به‌واقع انقلابى كه از سال 56 شروع و در سال 57 به اوج خود رسيد عمدتا با آنچه كه بعدها در چارچوب »انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى به اجرا درامد، بيگانه بود. »انقلاب اسلامى«، كه زمزمه هايش‏ پيشترها هم از طرف روحانيت و هوادارانش‏ شنيده مى‌شد، پس‏ از به قدرت رسيدن حكومت اسلامى بطور جدى شروع به تثبيت خود كرد. با شتابى هولناك. هر گام به‌سوى تثبيت به معناى سركوب آزادى‌خواهان، نيروهاى مخالف، دگرانديشان، زنان، خلق‌ها و مذاهب ديگر بود. »انقلاب اسلامى« قدرت‌گيرى خود را با انتقام از انقلاب 57 و سركوب باورمندان به آن عملى ساخت.
خرداد 60 پايان دوره اى است كه در آن پافشارى بر خواسته هاى انقلاب 57 و تب و تاب آن هنوز حيات داشت و آغاز دوره اى، كه در آن آزادى‌خواهى و انقلاب به بند كشيده‌شد. سال 60 آغازى بود بر يك روند فاجعه بار بازگشت به عقب. حذف رئيس‏جمهور بنى‌صدر به دستور خمينى اعلام دو نكته بود: يكپارچگى دستگاه حكومتى براى سركوبى بزرگ و بيان بى‌پرده جايگاه ولايت فقيه در حكومت اسلامى. با اين گام و در يك حيرت همگانى يورش‏ استبداد آغاز شد. استبدادى در آميختگى با اسلام. سال 60 سال ترور شد. بگير‌و ببندها چون سيلى وارد آمد. در چنان ابعاد هولناكى، كه در مدتى كوتاه زندانها لبالب شدند. پادگان ها را تبديل به زندان كردند. اين هم كفايت نكرد. با سرعتى حيرت‌آور زندان هاى جديد سربرافراشت. اسامى تيرباران‌شدگان كه ارقامى هول‌برانگيز را شامل مى‌شد، به روزنامه ها كشيده‌شد. چهره‌هاى شكنجه‌شده را بر صفحه تلويزيون به نمايش‏ ‌گذاشتند. جاسوسى خويش‏ و همسايه را تكليف شرعى اعلام كردند. مادر نمونه و الگوى اسلامى زنى معرفى شد كه با قلبى سنگ‌شده اعدام پسر «كافر«ش‏ را مى‌خواست. جناياتى در زندانها به‌وقوع پيوست كه كمتر حكومت مستبدى جرات اقدام به آن را به خود راه مى‌دهد. ترور همه مرزها و پرده ها را دريد تا چنان فضاى خفقانى برانگيزد كه هر ناممكنى ممكن گردد: فراتر رفتن حجاب اجبارى از مراكز كارى و آموزشى به خيابانها و حتى خانه‌ها، بگير‌و‌ببند تمام سازمانهاى دموكراتيك و زنان، سركوب شوراهاى كارگرى، تصويب قوانين قصاص‏ اسلامى در 1363، پافشارى بر جنگى بيهوده و ويران‌ساز با صدام‌حسين و . . .

اما سال 60 تنها يك سال تقويمى نبود. سياهى اش‏ جان‌سخت بود و در سال‌هاى بعد نيز تداوم يافت. جنايت سال 67 در زندانها تداوم سال 60 بود. حتى پايان دهه 60 هم پايانى بر اين دوره سياه نشد. در دهه 70 ترور از زندانها به خيابان ها كشيده شد. قتل‌هاى موسوم به زنجيره‌اى ريشه در جنايتى دارد كه سال 60 شروع آن بود.
اما سال 60 آغازى هم بود بر روند پوسيدگى نظام. اين روند، كه در آن حقانيت جمهورى اسلامى بيشتر و بيشتر زير سوال قرار مى‌گرفت، هم‌زمان با تثبيت آن شروع شد. از آن پس‏ ديگر، تنها ترس‏ و در اقشارى از مردم باورى وحشت‌بار به »تكليف دينى« بود، كه اطاعت از حكومت دينى را تعيين مى‌كرد.

اما اگر در سال 60 خط بطلانى بر تمامى موازين حقوق بشر و حرمت انسان كشيده‌شد، در مقابل‌اش‏ بيشمار كسانى با ايستادگى و نه گفتن خود شريف‌ترين حرمت به انسان و حقوق انسانى را به‌جا آوردند. نه زندان، نه شلاق، نه قپان و نه حتى مرگ نتوانست بر شكوه فروتنانه نه گفتن آنها خدشه اى وارد آورد. اگر جهل‌پرستان ننگى بزرگ بر تاريخ‌مان به جا گذاشتند، زنده انديشان نقش‏ ديگرى بر تاريخ زدند، نقشى شايسته و باشكوه.
1 . حميدرضا جلايى‌پور، عصر‌آزادگان، آذر 1378

Keine Kommentare: