نگاهى به مقوله ادبيات زندان



متن سخنرانی در نشست "ادب و فرهنگ آخر ماه"
برنامه‌ى فصل ادبى انتشارات خاوران، پاريس‏)يكشنبه 28 اكتبر 2001(


ديكتاتورها مى‌خواهند همه بدانند كه زندان هست و شكنجه. اما در عين حال سخن گفتن از زندان را ممنوع مى‌كنند. اين يكى از تناقض‏هاى ديكتاتورى‌هاست. همگان بايد حضور و سايه ارعاب‌انگيز زندان را لمس‏ كنند. اما نبايد گفت و نوشت كه زندان هست و زندانى سياسى. زندان بايد ديوارهاى بلند داشته باشد بى روزن تا هر آنچه در آن مى‌گذرد بر همگان پوشيده بماند. اما وجود اين ديوارها را همه بايد حس‏ كنند.
خاطره، اما، انكار چنين حذف و تحريفى و دشمن سياست فراموشى و ديكتاتورهاست. خاطره، كه ابتدا پروسه اى است فردى، وقتى به قالب واژه درمى‌آيد و واژه ها ثبت مى‌شوند، راه را براى شكل‌گيرى حافظه جمعى هموار مى كند.

اكنون موضوع زندان بخش‏ قابل توجهى از ادبيات ما را در تبعيد تشكيل مى‌دهد. يادنگارى‌ها، خاطره‌نويسى‌ها، طرح و داستان و كارهاى پژوهشى در باره زندان مقوله اى را در ادبيات ما گشوده‌است. زندانى قهرمان داستانى قرار مى‌گيرد. "قهرمان"ى كه چهره عصر خود را دارد. او زندانى "تعزير"ها و "حد"ها است هم قهرمان مقاومت‌هاست و هم زندانى "توبه"ها. هر دو، شخصيت قهرمانى واقع مى‌شوند. اما تنها در تبعيد نيست، كه از زندان، و به ويژه از زندان‌هاى جمهورى اسلامى، بى‌پرواتر و عيان تر سخن به ميان است، در نشريات و كتاب هاى داخل كشور هم اين موضوع شديدا ممنوع، كم‌كم جاى خود را باز مى‌كند. حضور اينها سبب شكل‌گيرى مقوله اى به نام ادبيات زندان شده‌است.

من صحبت امشب خود را به خاطره‌نويسى زندان محدود كرده‌ام. اين حوزه از ادبيات زندان به دليل ارزش‏ سنديتش‏ و همچنين به سبب استقبال خوانندگان از توجه خاصى برخوردار شده است. در پانزده سال گذشته حداقل 23 عنوان كتاب خاطرات زندان و دهها خاطرات كوتاه در خارج از كشور منتشر شده است. علاوه بر آن در سال‌هاى اخير در داخل ايران هم خاطره‌نويسى‌هايى از زندان‌هاى پهلوى داشته‌ايم و همچنين به رغم سركوب و تهديد، خاطره‌نويسى‌هاى پراكنده از زندان هاى جمهورى اسلامى منتشر شده است.
نوشته‌هاى بازماندگان زندان‌هاى جمهورى اسلامى در مقايسه با پيشينيان از چند ويژگى برخوردار است. نويسندگان اين دوره از زندانها، نه نظريه‌پردازان سياسى و برجستگان روشنفكرى زمان خود _ آنچه كه مثلا در ادبيات زندان‌ پيش‏ از دهه 20 شمسى مشهود است _ بلكه عموما افرادى گمنام بوده‌اند يكى از صدها هزارانى كه طعم زندان و شلاق حاكمان اسلامى را چشيده اند. چه بسا كه براى اولين بار هم مى‌نويسند و شايد حتى فاقد تجربه هاى سياسى هم باشند. اين بار "غير حرفه‌اى‌ها" مى‌نويسند. و بر خلاف گذشته زنان هم سهم چشمگيرى در اين نوشته‌ها دارند. علاوه بر اين‌ها، ويژگى ديگرى هم در نوشته‌هاى اين نسل به چشم مى‌خورد. ما شاهد تحولى در نگاه اين نويسنده‌ها به گذشته و خويش‏ هستيم. تجربه هاى وخيم اجتماعى و سياسى سال‌هاى بعد از انقلاب، فروپاشى اردوگاه سوسياليستى، زير سوال رفتن بسيارى از آرمان هاى گذشته و شكست نگرش‏هاى ايدئولوژيك ارمغانش‏ براى اين نسل ترديدهاست و تنهائى‌ها. آن پشتوانه‌هاى ديروز و آن "ما" پشتيبان، ديگر حضورى به قوت ديروز ندارند. فرد دچار سرگشتگى است و مى‌كوشد فرديت خود و "من" را جانشين "ما" سازد. تاملى در خاطره‌نويسى‌هاى نسل مبارزان حزب توده نشان مى‌دهد كه فرديت تقريبا در آنها هيچ جايگاهى نداشته و به جاى مسئوليت‌هاى فردى، خطاها و اشتباهات به ديگران نسبت داده‌مى‌شد. )در اين ارتباط شاهرخ مسكوب مقاله جالبى دارد در ايران‌نامه با عنوان "ملاحظاتى در باره خاطرات مبارزان حزب توده"( و همچنين در اندك خاطره‌نويسى كه از نسل مبارزان بعدى، يعنى از زندانيان دهه 50 شمسى در دست داريم، فرديت ديگر هيچ چهره‌اى ندارد. اين نوشته‌ها، كه متاثر از مبارزه چريكى هستند، نه بار خاطره‌نويسى، بلكه همانطور كه هدف نويسندگان آن بوده است، تنها به قصد تهييج و تبليغ و افشاى رژيم نوشته شده‌اند. بر خلاف اينها، اما، در خاطره‌نويسى‌هاى نسل كنونى ما شاهد تلاش‏هائى هستيم حاكى از مسئوليت پذيرى در مقابل اعمال و رفتار خود و نيز تلاش‏هايى در جهت ارائه تصوير "من".

خاطره نويسى را مى‌توان يك نوع ادبى به شمار آورد. در خاطره‌نويسى هم مثل هر نوع ادبى ديگر شگردهاى روايى، نحوه پرداخت، فضاآفرينى، دقت و ايجاز، ميزان سنجش‏ و نقد واقع مى‌شوند. از اين زاويه بنگريم خاطره نويسى به عنوان يك نوع ادبى با رمان قابل قياس‏ مى‌شود.
از زاويه ديگر، اما، خاطره نويسى نمى‌تواند با رمان قابل قياس‏ باشد چرا كه مصالح آن را نه تخيل و جريان آزاد ذهن، بلكه واقعيت‌ها تشكيل مى‌دهد. اگر تلاش‏ رمان خلق ماجرايى است پرداخته تخيل نويسنده، برعكس‏ كوشش‏ خاطره‌نويس‏ بازآفرينى دقيق رويدادهاست. رويدادهايى كه به گذشته تعلق دارند و امروز با قلم خاطره نويس‏ دوباره جان مى‌گيرند. پس‏ خاطره‌نويسى زندان مى‌تواند موثرترين رسواگر جنايت‌كاران شود و همچنين بازگوى سيمايى از تاريخ.
در خاطره نويسى به عنوان يك نوع ادبى، به دليل حضور مستقيم نويسنده، فرديت جنبه‌اى برجسته دارد. جوهر اصلى خاطره‌نويسى "من" است. نويسنده مى‌كوشد در بستر حوادث "من" را براى خواننده بنماياند. در اين پروسه نويسنده به "من" از بيرون مى‌نگرد. از او فاصله مى‌گيرد تا ابتدا بتواند آن را ببيند و سپس‏ قادر شود آن را به معرض‏ ديد و داورى خواننده بگذارد. براى خواننده زمانى رويدادها ملموس‏ مى‌شوند كه بداند "من" چگونه آنها را زيسته است. آن وقت است كه خواننده قادر مى‌شود خود را به جاى "من" راوى بنشاند. خود را با او هم‌سان بيابد يا برعكس‏ متوجه تفاوت‌هاى خود با او گردد. داور باشد يا تنها شاهد.
در خاطره‌نويسى‌هاى ما از زندان عمدتا اين "من" در خفا مى‌ماند. البته اين امر فقط شامل حال خاطره‌نويسى‌هاى زندان نيست. در ادبيات خاطره نويسى ما در عرصه‌هاى ديگر هم اين رسم وجود دارد. گوئى برازنده نيست كه نويسنده، به ويژه اگر شخصيتى هم باشد، از عواطف، ترديدها، نوميدى‌ها، پشيمانى‌ها، حسرت‌ها و نيازها و يا از شادى‌هايش‏ سخن بگويد. حوادث گرچه از زبان اول شخص‏ مفرد نقل مى‌شوند، اما عموما اين "من" بى‌چهره است. يا اينكه "من" در هيئت "ما" گم است. عباس‏ ميلانى در مقدمه كتاب "معماى هويدا" به اين نقص‏ اشاره دارد. مى‌نويسد: "همان طور كه در سنت نقاشى ما، طرح چهره انسان رواج چندانى ندارد، در سنت روائى ما هم زندگى‌نامه نويسى هرگز رونقى نداشته‌است."

با اين همه "من" در خاطره‌نويسى‌هاى زندان‌هاى جمهورى اسلامى حضور دارد. چون خود همين امر، كه زندان از طريق خاطره‌نويسى و نه يك گزارش‏ دسته‌بندى شده به بيان درمى‌آيد، اعلام حضور "من" است. اين "من" غير از افشاى سيماى جباران، مى‌خواهد از خود نيز نقاب برگيرد. خاطره‌نويس‏ زندان حتى اگر در اين تلاش‏ ناموفق بماند و چهره "من" پوشيده، همين كه "من" بر جايگاه راوى نشسته است، خود نشان تبلور فرديت راوى است.
اينجا اين سوال مطرح مى‌شود: چرا مى‌نويسيم؟ سوال را دقيق‌تر مطرح مى‌كنم. غير از افشاى سياسى چه محرك ديگرى براى نويسنده لازم است تا جرات نوشتن از زبان "من" را پيدا كند؟ توجه داشته باشيم كه اين نويسنده، چه بسا كه نويسندگى را با نوشتن خاطرات خود آغاز كرده‌باشد. شخصيت برجسته و معروفى هم نبوده، يكى بوده از ميان صدها هزار زندانى جمهورى اسلامى. ولى بايد حدى از احساس‏ تشخص‏ و ويژه انگاشتن خويش‏، در اين ميان عمل كند تا او، نويسنده، سرگذشت خود را براى ديگران جالب توجه بداند.
شايد تاملى در موضوع فرديت و تشخص‏ در زندان ما را به پاسخ اين سوال نزديك كند. شكنجه و زندان بر فرديت تاثيرى دوگانه دارد. هدف از زندانى كردن و شكنجه به شكست كشاندن و نابودى شخصيت و فرديت آدمهاست. ما همه با اين سياست در زندان‌هاى ايدئولوژيك جمهورى اسلامى آشنا هستيم. اما شكنجه و زندان در عين حال كه تحقير و نابودى هويت و فرديت آدمها را هدف خود دارد، منجر به پيامد ديگرى هم مى‌شود كه متناقض‏ است با هدفى كه زندانبانان و شكنجه‌گران دنبال مى‌كنند. شكنجه و زندان باعث به خود باليدن و احساس‏ تشخص‏ در زندانى مى‌شود. در كنار درد و محروميت‌ها، زندانى از اينكه يكه و تنها در مقابل دستگاه عظيم قدرت ايستاده است، احساس‏ غرور مى‌كند. در هراس‏ از اوست كه شكنجه‌اش‏ مى‌كنند. "من"ى كه چه بسا هزاران زخم و تحقير از گذشته ها دارد، حالا دست بسته و ناتوان لرزه بر اندام دشمن انداخته‌است. و اين، حس‏ تشخص‏ و اعتماد به نفس‏ مى‌آفريند. اين احساس‏ در نزد زنها، كه فرديت‌شان در جامعه و خانواده بيشتر از مردها در معرض‏ تهديد و سركوب است، قوى‌تر بروز مى‌كند. پس‏ بى‌دليل نيست كه زنها نياز بيشترى براى نوشتن خاطرات خود حس‏ مى‌كنند.

اين دو عامل متناقض‏ از يكديگر، يعنى فرديت سركوب شده از يك طرف و احساس‏ تشخص‏ از طرف ديگر و كشمش‏هاى ناشى از آن دو، به گمان من، يكى از محركه‌هاى ما، يا به عبارت ديگر نياز ما در به تصوير كشيدن روزهايمان در زندان مى‌شود. چه بسا، ما خود به آنها آگاه نباشيم. اين محركه‌ها در ناخودآگاه ما عمل مى‌كنند. و بدون آنكه خود نمايان باشند بر رفتار و عمل ما تاثير مى‌گذارند. شايد نوشتن زندگى‌نامه زندان، ستيز با زخم هاى ناشى از تحقير و سركوب "من" است. با نوشتن، ما سعى مى‌كنيم خود را اثبات كنيم.
توجه به ارتباط سركوب فرديت در زندان با نوشتن هم‌چنين مى‌تواند دليل توجه به نوشتن را يا به عبارتى نياز به نوشتن را در بين زندانيان جمهورى اسلامى توضيح دهد. زندان جمهورى اسلامى، زندان ايدئولوژيك است. به اين معنا كه تنها تنبيه و مجازات كاركرد زندان را تشكيل نمى‌دهد. در آن جا شكنجه هم تنها در خدمت گرفتن اطلاعات نيست. بلكه هدف از زندانى كردن و شكنجه، به ويژه شكنجه‌هاى روانى نابودى هويت و فرديت انسان‌ها است. زندان ايدئولوژيك مى‌خواهد زندانى‌ها را از تعلقات هويتى و فردى‌شان تهى سازد و آنها را به انسان‌هاى يكدست و هوادار خود تبديل كند. آن كسى كه بخواهد هويت و فرديت خود را حفظ كند بايد در ازايش‏ بهاى سنگينى‌ بپردازد. نه تنها شكنجه و تنبيهات مختلف در انتظارش‏ خواهدبود، بلكه همچنين محكوم به انزوا است. فردگرائى اغراق شده در رفتار زندانيان، كه گاه حتى پس‏ از آزادى هم ادامه ‌مى‌يابد و در بعضى نوشته ها هم رد آن پيداست، حاصل آن مقاومت ها است.
حال سوال را به گونه اى ديگر تكرار مى‌كنم. چه چيزى به زندانى ديروز جرات مى‌دهد كه حوادث را از منظر منحصر بفرد خود بازگو كند و خود را در مقام راوى تاريخ قرار دهد؟ اين سوالى است كه من امروز ده سال پس‏ از آغاز به نوشتن "حقيقت ساده" از خود مى‌كنم. فكر مى‌كنم با هر هدفى كه نوشتن را شروع كرده باشم، آن مكانيسم روانشناسانه احساس‏ تشخص‏ در مقابل دشمن در اقدام من تاثيرى قوى داشته‌است.
علاوه بر اين‌ها اين احساس‏ زندانى، كه سرگذشت او ويژه و منحصر بفرد بوده‌است، در او اين باور را مى‌پروراند كه سرگذشتش‏ مى‌تواند براى ديگران جالب توجه باشد. موضوع نوشتن دنياى پر راز و رمز زندان است. او چيزهايى را تجربه كرده و از سر گذرانده است كه ديگران به سختى مى‌توانند تصورى از آن داشته باشند. بر عكس‏ احساس‏ تشخص‏، كه در ناخودآگاه عمل مى‌كند، او به اين ويژگى خود وقوف دارد. اما اين احساس‏ تشخص‏ و ويژگى گرچه مى‌تواند او را به كارى ارزشمند، يعنى نوشتن زندگى زندان، وادارد، اما به هيچ وجه حس‏ مسرت بخشى نيست. احساسى است تنيده با درد و تنهائى. زيستن در جمع و جامعه‌اى كه تجربه تلخ وى را نمى‌شناسد و چه بسا كه علاقه‌اى هم به شنيدنش‏ ندارد، مى‌تواند باعث انزواى او شود. پس‏ نوشتن از دنيايى كه ديگران نمى‌شناسندش‏، ضمن اين‌كه انتقام از بانيان زندان است، نوعى طلب همدردى هم هست. و يا مقابله با تنهائى و انزوا. مشاهداتى كه روى بازماندگان اردوگاههاى مرگ نازى‌ها صورت گرفته و همچنين بررسى نوشته‌هاى آنان، اين تشخص‏ دردناك و تنهايى را به خوبى مى نماياند. ژان آمرى نويسنده و از بازماندگان آشويتس‏، كه بيست و چند سال پس‏ از رهائى‌اش‏ از اردوگاهها به زندگى‌اش‏ پايان داد، مى‌نويسد آن كسى كه شكنجه را تجربه كرده است، هرگز نمى تواند دنيا را خانه خويش‏ بداند.
پس‏ شايد نوشتن از زندان نوعى مقابله با اين احساس‏ هم هست؟ مى‌نويسيم تا نپذيريم جايى در اين دنيا نداريم. عامل ديگرى هم هست كه زندانى سابق را به نوشتن وا‌مى‌دارد. او دركنار انسان‌هايى زيسته است كه يك‌باره صدايشان را خاموش‏ كردند. او كه زنده مانده است مسئوليت و بارى بر دوشش‏ سنگينى مى‌كند. نوعى احساس‏ وظيفه است كه صداى آن‌ها و سرنوشت‌شان را به ‌گوش‏ ديگران برساند.

فرديت زخم خورده و "من" سركوب شده و نيز احساس‏ تشخص‏ در عين حال كه محركه‌هاى مى‌شوند براى خاطره نويسى زندان، البته محركه‌هائى ناخودآگاه، رد پاى خود را بر اثر هم مى‌گذارند. در خاطره نويسى‌هاى ما از زندان، گاه خودستائى جاى بيان فرديت را مى گيرد. به بيان ديگر "من_ ايده‌آل" جانشين "من" مى‌شود. و يا اينكه ما شاهد بروز نوعى فردگرائى اغراق شده هستيم.
رد پاى شكنجه و زندان را بر خاطره‌نويسى‌ها ضمنا مى‌توان در ترديدها و خطاهاى حافظه ملاحظه كرد. البته اين امر براى همه خاطره نويسى‌ها صدق مى‌كند. ما مى‌دانيم حافظه انسان‌ها سخت خطاپذير است. و همچنين منافع شخصى و گروهى هم مى‌توانند در آن تاثير بگذارند. اما افزون بر اينها تاثير شكنجه بر حافظه است. شكنجه به عنوان يك موقعيت تراما، باعث اختلال در عكس‏العمل و رفتار عادى انسانها مى شود. واكنش‏ در قبال شكنجه، به عنوان وضعيتى كه پيشتر انسان آن را تجربه نكرده‌است، بسيار متفاوت و حتى اغلب متناقض‏ با رفتار او در شرايط عادى زندگى است. انسان چه بسا قادر نباشد با اين واكنش‏هاى ناشناخته و نيز تجربه بسيار دردناك شكنجه كنار بيايد. در نتيجه ممكن است آنها به ناخودآگاه ذهن عقب رانده شوند يا اينكه آدم ترجيح مى‌دهد فراموششان كند. اما سايه آنها بر رفتار و نيز در بازنگرى و نوشتن از آن دوره همچنان باقى مى‌ماند.
پس‏ خطاست كه در يك خاطره‌نويسى دنبال حقيقت مطلق بگرديم. اما در عين حال كه ما به يك حقيقت واحد دست نمى‌يابيم، در عوض‏ روايت ها و خاطره‌نويسى‌ها، حقيقت‌هاى گوناگونى را در برابرمان مى‌گشايند. ما در هر كدام از آنها ضمن اينكه با روايت منحصر بفردى از رويدادها آشنا مى‌شويم، سيماى راوى را هم در بستر حوادث مى بينيم.

ادبيات زندان هم مثل هرنوع ديگر ادبى به نقد و بررسى نياز دارد. اين نقد و بررسى‌ها مى توانند ما را در شناخت روانشناسانه فرهنگ سياسى و مبارزاتى‌مان و همچنين به شناساندن سيستم سركوب در جامعه يارى رسانند. نقد اين متن‌ها همچنين مى‌تواند آن رد پنهان شكنجه را در نوشته نشان دهد.
ديگر اينكه، هر نوشته‌اى وقتى انتشار مى‌يابد، در قبال زبان مسئول است. سهل‌انگارى در زبان و غلط نويسى در هر حال مردود است. ارزش‏ سنديت تاريخى، بار سياسى و افشاگرى اين نوشته‌ها و نيز همدردى با نويسنده زجر‌كشيده، هيچكدام نمى‌توانند به ناديده گرفتن زبان و فرم نوشته بيانجامند. نقد، بررسى و سنجش‏ ادبيات زندان نه ما را، كه به نوشتن خاطرات زندان همت گمارده ايم، زير سوال مى‌برد و نه ارزش‏ اقدام‌مان را. بلكه نقد كار ما به معناى جدى گرفتن ما و كار ما است
.

Keine Kommentare: