فاجعهای که اتریش را تکان داد
(رادیو زمانه)
«ژوزف اف» در «آمستتن» (Amstetten) شهر کوچکی در اتریش، عضو «محترم» جامعه بود تا ده روز پیش. به همسایهها همیشه دوستانه سلام میکرد. تکنیسین برق بود و از چند سال پیش بازنشسته شده بود.
او پدر خانوادهای پرجمعیت بود و از سر «بزرگ منشی» سه فرزند «دختر فراری»اش را پناه داده و «پدر بزرگ» آنها شده بود.
ژوزف اف که حالا ۷۳ سال دارد، بیست و چهار سال این نقش را بازی کرده بود تا اینکه ده روز پیش برملا شد که ورای این چهره ظاهری، شخصیت دیگری نهفته است: چهره کثیفی که ۲۴ سال دختر خود، الیزابت را در زیرزمین خانه حبس کرده و به او تجاوز می کرده است.
ژوزف اف، مردی که ۲۴ سال دخترش را حبس کرد و به او تجاوز کرد
ژوزف تکنیسین بود و میدانست که چطور بخشی از زیرزمین خانهاش را به زندان تبدیل کند، زندانی در درون خانه، اما مطلقاً جداافتاده از دیگر اعضای خانه و دنیای بیرون.
این مکان که حالا عکسش را در روزنامهها میبینید، حدود ۶۰ مترمربع مساحت داشته، بدون هیچ پنجره و روزنی به بیرون؛ ارتفاع سقفش یک متر و ٧٠ بود و با شماره رمزی باز میشد که تنها ژوزف آن را میدانست. یک طبقه بالاتر، خانواده علنی ژوزف زندگی میکرد: همسر، فرزندان و سه «نوه».
الیزابت در آنجا هفت بار از پدرش حامله شده و بدون امکانات پزشکی، هفت بچه آورد. حالا او بچههایی از ۵ ساله تا ١٩ ساله دارد. آخرین بچه بعد از تولد مُرد و پدر، جسد نوزاد را در اجاق خانگی سوزاند.
سه تن از نوزادها در فاصلههای زمانی مختلف به بیرون فرستاده شدند. ژوزف شبانه آنها را در جلوی در خانه خودش رها میکرده با دستخطی از الیزابت «فراری»، که از پدر و مادرش درخواست میکرد، سرپرستی کودکش را بهعهده بگیرند. ژوزف با «بزرگواری» که باید احترام فامیل و همسایه ها را بر انگیخته باشد، سه نوزاد را به عنوان نوه پذیرفته بود.
اما سه فرزند دیگر در کنار مادرشان ماندند. آنها از دنیا فقط آن زیرزمین تاریک ۶۰ مترمربع را میشناسند و نور و باد و باران و ستاره را ندیده بودند تا ده روز پیش، که یکی از بچهها، که به یک بیماری جدی موروثی- به احتمال زیاد ناشی از عوارض همخوابگی با محارم- مبتلا بوده، به بیمارستان برده میشود.
پزشکان خواهان آن میشوند که مادر بچه را هم مورد معاینه قرار دهند. ژوزف ناچار میشود دخترش را به بیمارستان ببرد. به این ترتیب پزشکان متوجه حالت غیرعادی مادر و بچه میشوند.
آیا همه بیخبر بودهاند؟
سوالها زیاد است. آیا ممکن است که همسایهها و مقامات از چنین حادثه هولناکی مطلع نشوند؟ ژوزف در شهر زندگی میکرده و نه در یک منطقه پرت افتاده، خالی از سکنه.
آیا بهراستی همسر ژوزف، آنطور که ادعا کرده، از مصیبتی که ۲۴ سال در خانهاش بر سر دخترش میآمده، بی خبر بوده است؟ او و دیگر اعضای خانه هیچگاه صدایی از زیرزمینشان نشنیدند؟ زایمان، صدا ندارد؟ الیزابت وقتی اطمینان یافت که پدرش را دیگر نخواهد دید، شروع کرد که سرگذشتش را به مقامات بازگو کند. ژوزف اف هم به عملش اعتراف کرده و گفته است که پدر بچههای دخترش است. آزمایش DNA هم این را ثابت کرده است.
الیزابت در آگوست ١٩٨٤ ناپدید شد. زمانی که ١٩ سال داشت. پدر او را بیهوش کرده و در زیرزمین خانه، کنار دفتر کارش محبوس کرد. پیش همسایه و آشنا وانمود کرد که دخترش به یکی از فرقههای مرموز پیوسته و از خانه فرار کرده است و همین دروغ را به پلیس هم اطلاع داد.
چند سال پیش از ناپدید شدن، الیزابت خواسته بود که از خانه فرار کند ولی گیر افتاده و مجبور به سکوت شده بود. ١١ ساله بود که سوء استفادههای جنسی پدر شروع شده و ادامه یافته بود.
پرسشهای بالا شاید با جستجوهای بیشتر پلیس و مددکاران اجتماعی در آینده پاسخ داده شوند، اما سوالات دیگری وجود دارند که جامعه اتریش باید از خود بکند. اتوریته مطلق ژوزف در خانواده، از کجا ناشی می شود؟
این اتوریته چنان قوی است که دیگر اعضای خانواده جرات نمیکنند در رفتار مرموز پدر در پنهان و تابو نگه داشتن زیرزمین خانه شک کنند و بدتر اینکه آن را میپذیرند. در این جامعه مرفه و از خودراضی، چه چیزی غلط است؟
وقتی چند سال پیش مورد ناتاشا، که هفت سال در اسارت مردی بود که به او تجاوز میکرده، برملا شد، جامعه اتریش دوست داشت باور کند که مورد ناتاشا یک استثنا بود. اما چنین نبود و مورد ژوزف بسیار فاجعهبارتر است.
فراموش نکنیم که در زمان ناپدید شدن ناتاشا، ابتدا انگشت اتهام بهسوی همدستی مادر جوان و تنهای وی نشانه رفته بود. اما پدر در جامعه مردسالار مقدسمآب کاتولیک بهندرت مورد سوءظن کسی قرار میگیرد. به ویژه آنکه ژوزف، حاشیهنشین جامعه و یا غریبه نبود، مردی بود خودی، همسر و پدر بود و سابقه او در سوءاستفادههای جنسی دیگر - که به تازگی از طریق روزنامهها برملا شد- به راحتی مورد اغماض قرار گرفت. در چنین جامعهای، اطاعت از پدر تقدس مییابد.
ژوزف بخشی از زیرزمین خانه را ناحیه تابو اعلام کرده بود، یعنی کسی را حق کنجکاوی و تردید در آن نبود. آیا واقعاً همسر و دیگر اعضای خانواده، خواهر و برادرهای الیزابت، که ۲۴ سال تابو را رعایت کردند، همان کاری را انجام ندادند که جامعه و کلیسا از آنها انتظار داشت؟ اطاعت از پدر.
آمارها میگویند - و من آن را در مجله اینترنتی دیسایت خواندم - که ۷۵ درصد از تجاوزات و سوءاستفاده های جنسی کودکان و نوجوانان در حریم خانواده و فامیل رخ میدهد. اما هنوز هم خیلیها - حتی در جامعهای پیشرفته ای مثل اتریش - اخلاق را آن میدانند که بر واقعیت تلخ چشم بپوشند و در بارهاش سکوت کنند. تابویی دیگر.
گرچه معمولاً در شهرهای کوچک، رازها پنهان نمیمانند، راز زندانی بودن الیزابت برای همسایهها هم سوالبرانگیز نشد. این خاموشی آیا ناشی از ترس نیست؟ ترس از کشف و دیدن فاجعه در یک قدمی خود و در ورطه خویشتن؟ ترس از آسیب؟ نگاه را برگرداندن، تا مبادا صدمهای به تو رسد. ترس از بههم خوردن آرامش ظاهری جامعه؟
در هر جامعهای، شهر و روستا، مکانیسمهای اجتماعی کنترل وجود دارند که گرچه برای متخطیها و سنتشکنان، اغلب آزاردهنده هستند، اما این مکانیسمها کارکردی دارند و آن نگهبانی از اعضای خود است در مقابل خطرات. چرا ۲۴ سال این مکانیسمها در آمستتن خاموش بودند؟
عکسالعمل همسایهها بعد از برملا شدن فاجعه، متفاوت بوده است. عدهای می گویند که متوجه هیچ علامت مشکوکی نشدهاند. اما یکی از هم مدرسهایهای سابق الیزابت ادعا کرده که خبر زندانی بودن او از طریق برادر الیزابت درز کرده بوده، اما کسی آن را جدی نگرفته بود. نقش مقامات و ادارات در این میان چه بود؟ در یک عکسالعمل شتابزده آنها اعلام کردهاند که تقصیری متوجهشان نیست.
چنین عکسالعملهایی اما، همیشه بیپاسخ نمیمانند. یکشنبه گذشته مردم شهر اشورین در آلمان تصمیم به برکناری شهردار خود گرفتند. این شهردار پس ار انتشار خبر مرگ یک کودک ۵ ساله بر اثر سوء تغذیه اعلام کرده بود که در این جریان مسوولیتی متوجه موسسات و نهادهای دولتی حمایت از کودکان نیست و مرگ این کودک تنها یک «بدشانسی» بوده است.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen