«حکم را آیتالله خمینی صادر کرده بود»
(برای رادیو زمانه)
گفت و گو با ایرج مصداقی به مناسبت سالگرد تابستان ۶۷
در اواخر تابستان سال ۱۳۶۷ آنگونه که در خاطرات آقای منتظری، قائممقام وقت رهبری آمدهاست، بنیانگذار جمهوری اسلامی دستور داد تمامی زندانیان سیاسی که هنوز بر عقیده خود پابرجا هستند اعدام شوند.
اعدامشدگان آن سال که نامشان و تعداد دقیقشان هنوز کاملاً مشخص نشده در گورستان خاوران و در گورهای دستهجمعی به خاک سپرده شدند. به مناسبت بیستمین سالگرد قتل عام زندانیان در سال ۶۷ با ایرج مصداقی، یکی از زندانیان همان سالها گفت و گو کردم.
شما در تابستان ۶۷ در کدام زندان بودید؟
اعدامشدگان آن سال که نامشان و تعداد دقیقشان هنوز کاملاً مشخص نشده در گورستان خاوران و در گورهای دستهجمعی به خاک سپرده شدند. به مناسبت بیستمین سالگرد قتل عام زندانیان در سال ۶۷ با ایرج مصداقی، یکی از زندانیان همان سالها گفت و گو کردم.
شما در تابستان ۶۷ در کدام زندان بودید؟
در زندان گوهر دشت بودم.
آیا در این زندان متوجه تغییراتی شدید که حاکی از فاجعهای که در شرف وقوع بود باشد؟
بله تغییرات را میدیدیم اما اینکه در روزهای قبل از سال ۶۷، متوجه شویم که فاجعهای در راه هست یا نه؛ خیر. چنین مسالهای نبود چرا که ابعاد فاجعه آنقدر بزرگ بود و یا آنقدر باورنکردنی بود که کسی نمیتوانست حدس بزند چه اتفاقی میافتد و یا چه چیزی در تغییر است.
فکر میکنم به همین دلیل هم در مواجه با فاجعه، هنوز بسیاری آن را نپذیرفته بودند. قتلعام در زندان گوهردشت روز ۸ مردادماه شروع شد. اولین سری را که خود ما بودیم ساعت ۹ صبح به دادگاه بردند.
من آن زمان بهصورت تنبیهی در سلولهای انفرادی بودم. از آنجایی که تصمیم آنها بر این بود که به قول خودشان ابتدا به ساکن از تیزها شروع به زدن کنند تا اگر به هر دلیلی مجبور به متوقف کردن جریان این قتلعامها شدند، کسانی را که میخواستند، زده باشند.
به همین دلیل چون ما تنبیهی بودیم، بهعنوان اولین سری در ساعت ۹ صبح به ما چشمبند زدند و همهی ما را بدون اینکه پرسشی بکنند، به پایین بردند و در کنار راهرو نگاه داشتند تا به دادگاه ببرند.
منتهی وقتی که ما در راهرو ایستاده بودیم، مسوول امنیتی زندان از ته راهرو آمد و پرسوجو میکرد که برای چه ما را آوردهاند.
من از زیر چشمبند میدیدم که یکی از افسر نگهبانها – سید - گفت که او خواسته ما را بیاورند. در تضادی که بین اینها افتاد و لشگری که نمیخواست در اولین قدم خدشهدار شود، گفت ما را به بند برگردانند.
درواقع ما آن زمان نمیدانستیم برای چه ما را برمیگردانند و یا برای چه آورده بودند و یا چه داستانی هست. به این صورت در روز اول از مهلکه جان بدر بردیم.
اگر آن روز به دادگاه رفته بودیم؛ مطمئناً همهی ما اعدام شده بودیم. چون بههیچوجه از ماوقع خبر نداشتیم و اتفاقاً بعد از ما بچههای مشهد را آوردند و به دادگاه بردند، همگی آنها اعدام شدند.
آن چه دادگاهی بود؟
البته خود آنها هم از آن بهعنوان دادگاه نام نمیبردند. چون دادگاه هم نبود، از آن بهعنوان هیات نام میبردند. در حکم خمینی هم آمده بود که این هیات است که انتخاب میکند و تاکید کرده بود که وظیفه آنها مشخص کردن این است که آیا فرد محارب است یا نه؟
حکم آن را پیشاپیش خود خمینی صادر کرده بود و اینها فقط مصادیق آن را مشخص میکردند که آیا به نظر آنها این فرد محارب است و سر موضع خودش است یا نه. بنابراین او را اعدام میکردند.
شما شاهد بودید که در گوهردشت زندانی را تک به تک به حضور هیات میبردند، از آنها چه سوالاتی میکردند؟
در دو قسمت در زندان گوهردشت انجام شد. در قسمت اول همانطور که خود خمینی هم در حکمش تصحیح کرده بود، در ارتباط با زندانیان مجاهد بود و فقط زندانیان مجاهد و مذهبی به دادگاه میرفتند. این مساله تا روز ۲۵ مردادماه ادامه پیدا کرد.
بعد یازده روز وقفه ایجاد شد و اینبار با حکم جدیدی برای زندانیان کمپ آمدند. یعنی از روز ۵ شهریورماه در زندان گوهردشت، اعدام زندانیان چپ شروع شد و آنها را به دادگاه بردند.
چند تا از زندانیان مجاهد را هم در شهریورماه به دادگاه بردند و اعدام کردند. البته در زندان اوین متفاوت بود. در شهریور تعداد معدودی از زندانیان مجاهد را اعدام کردند ولی در گوهردشت اینگونه نبود.زمانی که زندانی در مقابل هیات قرار میگرفت، اولین سوالات در فرمی بود که خود نیری آن را پر میکرد، درواقع او سوال میکرد.
ابتدا به ساکن مشخصات فرد بود. نام، نامخانوادگی، نامپدر و وضعیت تاهل را سوال میکردند و اینکه میزان تحصیلاتش چقدر است. بعد از اینها اتهام فرد را میپرسیدند.
برای زندانیان مجاهد، خود اتهام هم یک موضوع بود. بهخاطر اینکه مجاهد بودن، عملاً فرد را در موضعی قرار میداد که میتوانست به اعدامش منجر شود.
در روزهای اول که دقیقاً به همین شکل بود اما در روزهای بعد یک توقفی هم در این مساله میکردند. اما علیالحال اگر کسی خودش را مجاهد معرفی میکرد، از قول آنها محارب شمرده میشد و همین برای اعدامش کافی بود.
درمورد عفو میپرسیدند که آیا تقاضای عفو میکنید یا خیر و سوالی که تاکید میکردند این بود که آیا اعلام برائت از به قول آنها منافقین میکنید یا نه.
این چیزی بود که آنها به صراحت میخواستند و حالا ممکن بود بعضی افراد تاحدودی قبول کنند.
من خودم در دادگاه اول یا همان برخورد اولی که با من شد، فقط بعد از مدتی سر و کله زدن پذیرفتم که در صورت آزادی فعالیت سیاسی نکنم البته یک تعهد در مرحلهی اول بود ولی به این ختم نمیشد.
به قول خودشان سری به سری افراد را غربیل میکردند و دوباره به دادگاه میآوردند و خواستههای بیشتری را مطرح میکردند. این خواستهها تا مرز همکاری اطلاعاتی میآمد.
حالا در بند خودتان یک نفر را که میشناسید بر سر موضع است، نام ببرید. اینجا بود که افراد میایستادند و اعلام میکردند که دیگر جواب نمیدهند.
تا اینکه در روز ۲۵ مردادماه با یک تلفن، اعدام را قطع کردند و هیات کارش را تمام کرد. قرار بود بمانند ولی یکدفعه کارشان را تمام کردند و به اوین برگشتند.
البته اعضای هیات در روز ۲۴ مردادماه با آیتالله منتظری در قم ملاقات داشتند و در آنجا نیری گفته بود که تعداد دیگری از زندانیان ماندهاند و بعد از اعدام آنها کار را تمام میکنند. درواقع در روز بعد در گوهردشت، در ساعت ۲ یا ۳ بعدازظهر بود که به کارشان پایان دادند.
آنطور که میگویید، سوالهایی که در مقابل آن هیات میشد، جنبهی عقیدتی داشت، یعنی پروندهای که زندانی بهخاطر آن دستگیر شده بود نقشی در تعیین سرنوشت او بازی نمیکرد؟
تقریباً نه. ببینید البته دو پرونده از هر کسی که وارد دادگاه میشد میآوردند و یکسری از افراد اطلاعاتی، روی اینها کار میکردند.
وقتی فرد وارد دادگاه میشد، یک پرونده برای زندانش و یک پرونده که براساس آن بازجویی و محاکمه شده بود، نزد هیات بود.
این احتمال را میدهم که شاید اگر پرونده شخص سنگین بود، سختگیریهای بیشتری میکردند ولی تا آنجایی که من دیدم، مسالهی اصلی و اساسی، موضع خود فرد در دادگاه بود و خیلی به مسایل پروندهای او ربطی نداشت.
اما یک اصل را رعایت میکردند و آن این بود که افرادی را که آثار شکنجه خاصی روی بدنشان بود اعدام میکردند ولی پرونده فرد آنقدر تعیینکننده نبود. مسالهی اصلی پاسخهایی بود که فرد در زمان دادگاه به هیات میداد.
در بین اعدامشدگان کسانی هم بودند که محکومیتشان تمام شده بود و قرار بود آزاد شوند؟
بله. کسانی که حکمشان تمام شده بود به زندانیهای «ملیکش» معروف بودند. همگی اینها را در ۱۱ خرداد ۶۷ از اوین به گوهردشت منتقل کرده بودند. درحدود ۱۵۰ نفر بودند.
از این ۱۵۰ نفر حدود ۷۵ نفر مجاهد بودند. از این ۷۵ نفر، ۷۲ نفر اعدام شدند. اینها کسانی بودند که بین چند ماه تا هفت سال از پایان حکمشان گذشته بود و آزاد نشده بودند. سوالی که همیشه از اینها میکردند این بود که آیا ضوابط دادستانی برای آزادی را میپذیرید یا نه.
این ضابطه آزادی چه بود؟
ضوابط دادستانی برای آزادی میتوانست برای افراد، متفاوت باشد. اول اینکه میخواستند فرد مصاحبه کند ولی میتوانست انزجارنامه یا وثیقه بدهد. در هر صورت اینها ضوابطی بود که برای افراد مختلف متفاوت بود.
در آن دادگاه یا بعد از پایان دادگاه به زندانی اطلاع میدادند که اعدامی است؟
نه. بههیچوجه. به کسی اطلاع نمیدادند. وقتی که سوال و جوابها تمام میشد، چون نمیخواستند افراد متوجه شوند بسیار محترمانه برخورد میکردند.
نیری، که رییس هیات بود، رو میکرد به ناصریان و پاسدارانی که در آنجا بودند و میگفت که او را به بندش ببرید. این کدی بود بین خود اینها که یعنی فرد به اعدام محکوم شده و او را به بیرون میبردند.در راهروی اصلی زندان کنار دادگاه مینشستیم، این راهرو به حسینیه گوهردشت منتهی میشد. قبل از اینکه به حسینیه زندان برسیم، آنجا یک ساختمان سه طبقه و یکی از ساختمانهای زندان بود که طبقه اولش سلولهای انفرادی بود.
آنها را به سلولهای انفرادی میبردند. در آنجا به فرد، حکم اعدامش را ابلاغ میکردند و به او میگفتند که شما به اعدام محکوم شدهاید.
تا آن لحظه کسی نمیدانست که به اعدام محکوم شده است. البته در روزهای بعد افراد متوجه میشدند ولی در روزهای اول کسی نمیدانست.
در آنجا یک نفر به نام جواد بود که در اجرای احکام اوین کار میکرد و به جواد ششانگشتی معروف بود چون ششانگشت داشت. او همراه هر سری که برای اعدام برده میشدند میرفت و یک پوشه آبی رنگ در دستش بود.
وقتی که افراد را به سلول انفرادی میبردند، به اینها دو برگه میدادند. یکی بهعنوان وصیتنامه حقوقی و یکی هم برای اینکه برای بستگان، همسر یا پدر و مادر و یا هر کسی که دوست دارد چیزی بنویسد.
تا آنجا که من اطلاع دارم این وصیتنامهها به هیچ خانوادهای داده نشد. یکی از بچههایی که در این پروسه برده بودند تنها نفری بود که برگشت و او به ما توضیح داد.
اتفاقاً وقتی ما در روزهای متوالی در راهرو مرگ نشسته بودیم، هر سری از بچههایی را که برای اعدام میبردند، یعنی به سمت حسینیه زندان گوهردشت و سلولهای انفرادی که قبل از حسینیه قرار داشت، میبردند. جوان ششانگشتی به همراهشان میرفت.
او یکی از اعضای دادگاه هم بود و خودش بر اعدامها نظارت میکرد. از طرف دیگر پاسداران هم میرفتند و ما از رفت و آمد آنها متوجه میشدیم که میخواهند یکسری را اعدام کنند.
در آنجا تعداد زیادی پاسدار بود که همه به سمت حسینیه میرفتند و بعد از مدتی همهشان برمیگشتند.
این راهرویی که گفتید به اتاقهای دادگاه مشرف بود همان راهرویی است که در ادبیات زندان به راهروی مرگ معروف است؟
بله. ببینید درواقع راهروی مرگ راهروی اصلی زندان گوهردشت است. زندان گوهردشت یک راهروی بزرگ از اول زندان تا آخر آن دارد.
ما در راهروی اصلی زندان قرار میگرفتیم که به حسینیه ختم میشد. اینجا را بهعنوان راهروی مرگ میشناختند.
در آخر سالن چراغهای مهتابی سالن را خاموش میکردند و وقتی که بچهها به سمت حسینیه میرفتند، ما از زیر چشمبند آنها را دنبال میکردیم، در اواسط راهرو از آنجایی که تاریک بود و چراغها را آگاهانه خاموش کرده بودند، یواش یواش حس میکردیم که بچهها در غباری گم میشوند.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen