حکایت تحویل کیفها در کشتار ۶۷
(برای رادیو زمانه)
گفت و گو با مهدی اصلانی به مناسبت کشتار سال ۶۷
در تابستان ۶۷، یعنی بیست سال پیش، واقعهی هولناکی در زندانهای ایران به وقوع پیوست. هزاران زندانی سیاسی را در پشت درهای بسته اعدام کردند.
مسوولین حکومتی دربارهی آن سکوت کردهاند و مسوولیت آن را به عهده نگرفتهاند. اما زندانیانی که از آن فاجعه جان به در بردهاند، شاهدانی هستند که میدانند در آن تابستان در زندانها چه گذشت.
گرچه سخن گفتن از آن تجربهی دردناک ساده نیست، اما کم نیستند کسانی که سخن گفتن را بر سکوت ترجیح دادهاند. مهدی اصلانی یکی از آنها است.او که به مناسبتهای مختلف درباره فاجعه ۶۷ نوشته و حرف زده است، همکار مجله «آرش» است. دو سال پیش کتابی به نام «جنگل شوکران»، با همکاری مسعود نقرهکار منتشر کرد، که مستنداتی درباره زندان و اعدامها است.
در حال حاضر، مهدی اصلانی مشغول نوشتن خاطراتش است. ما منتظر هستیم که این کتاب منتشر شود.
چه سالی دستگیر و چه سالی آزاد شدید؟
مسوولین حکومتی دربارهی آن سکوت کردهاند و مسوولیت آن را به عهده نگرفتهاند. اما زندانیانی که از آن فاجعه جان به در بردهاند، شاهدانی هستند که میدانند در آن تابستان در زندانها چه گذشت.
گرچه سخن گفتن از آن تجربهی دردناک ساده نیست، اما کم نیستند کسانی که سخن گفتن را بر سکوت ترجیح دادهاند. مهدی اصلانی یکی از آنها است.او که به مناسبتهای مختلف درباره فاجعه ۶۷ نوشته و حرف زده است، همکار مجله «آرش» است. دو سال پیش کتابی به نام «جنگل شوکران»، با همکاری مسعود نقرهکار منتشر کرد، که مستنداتی درباره زندان و اعدامها است.
در حال حاضر، مهدی اصلانی مشغول نوشتن خاطراتش است. ما منتظر هستیم که این کتاب منتشر شود.
چه سالی دستگیر و چه سالی آزاد شدید؟
من در سال ۱۳۶۳، در ضربه سراسری که به یکی از شاخههای «سازمان فداییان خلق ایران» وارد آمد، دستگیر شدم و تا پایان کشتار بزرگ تابستان ۶۷، یا دقیقتر بگویم، تا پایان آن سال را در زندانهای مختلف به سر بردم.
در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت، که یکی از دو مرکز اصلی کشتار در آن تابستان مخوف بود، به سر میبردم و ساکن بند هشت این زندان بودم.
میتوانید از مشاهدات خودتان، شنیدهها و دیدهها، برای ما تصویر سال ۶۷ را بدهید؟
اگر میدانستم که روزی مجبور به بازگویی خاطرات و حوادث مخوفی که در یک ماهه مرداد تا شهریور ۱۳۶۷ در زندانهای ایران، خصوصاً زندان گوهردشت که خودم در آن ساکن بودم، خواهم شد و باید آن وقایع را تصویر کنم، سعی میکردم لحظهای از آن وقایع را از دست ندهم.
در تاریخ بیست و هفتم تیرماه، نامه رییسجمهور وقت ایران، آقای خامنهای، به خاویر پرز دکوییار، با مضمون پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و شرایط صلح و دو روز بعد نوشیدن جام معروف زهر توسط آقای خمینی؛ سرآغازی بود برای تصفیه فیزیکی زندانیان سیاسی که منجر به آن کشتار بزرگ شد.
به فاصله کوتاهی ـ ظرف حدود یک هفته ـ تمام کانالهای ارتباطی ما با دنیای خارج قطع شد. روزنامه، رادیو تلویزیون، هواخوری و ملاقات، همگی قطع شدند.
بعداً متوجه شدیم در فاصله هفته اول مردادماه ـ از اول تا سوم مرداد ـ در آن سه روزه بحرانی، سازمان مجاهدین خلق ایران بهعنوان نیروی درگیر با حکومت، با شعار معروف «امروز مهران، فردا تهران» تمام هوادارانش را بسیج کرد و از مردم تهران و ایران خواست که به ارتش مقاومت بپیوندند.
همانگونه که میدانیم، این فراخوان، همچون دیگر فراخوانهایی از این دست، با بیاعتنایی کامل مواجه شد.
ظرف سه روز در جبهههای غرب و در محل اصلی درگیری، بسیاری از نیروهای این سازمان کشته، دستگیر و به اسارت گرفته شدند.
از تاریخ پنج مرداد ۱۳۶۷ طرح کشتار زندانیان سیاسی و در مقابل «هیات مرگ» قرار دادن آنها در دو زندان اصلی در پایتخت، زندانهای اوین و گوهردشت، به فعل درآمد.
از تاریخ پنج شهریور، زندانیان چپ و مارکسیست را نزد هیات مرگ فرا خواندند. روز دوم یعنی شش شهریور نوبت بند هشت که من در آن ساکن بودم، بود.
در این روز بند ما را به بیرون فرا خواندند و ما طی پروسهای (که فکر میکنم از حوصله این برنامه خارج باشد) در مقابل هیات مرگ قرار گرفتیم.
در مردادماه که کشتار مجاهدین آغاز شد، شما متوجه تغییراتی در بند شدید؟
ما متوجه برخی تغییر و تحولات در کل زندان بودیم. اما از اینکه در گوشهای از زندان هیات مرگی مستقر شده و در «حسینه» و «آمفیتاتر» زندان گوهردشت تعدادی را به دار میکشند، اساساً بیخبر بودیم و آن یک ماه را در بیخبری مطلق به سر بردیم.
چیزی حدس میزدید؟ پیشبینی از حوادث داشتید؟
از نظر جغرافیایی در زندان گوهردشت، بند ما ویژگی خاصی داشت و در انتهای سمت راست زندان، جایی که به حسینه زندان مشرف بود، قرار گرفته بود.
به همین دلیل ما و زندهماندگان بندهای هفت و بند فرعی ٢٠ ـ که همان موقعیت جغرافیایی بند ما را داشتند ـ در مردادماه تحولاتی را میدیدیم.
از جمله اینکه در شبهای گرم تابستان کامیونهای یخچالدار از پشت، جایی که مشرف به حسینه گوهردشت بود، قرار میگرفتند و پاسدارها چیزی را جابهجا میکردند.
در آن موقع نمیدانستیم در آن تابستان گرم اجساد اعدامشدگان را با این کامیونهای یخچالدار به جاهایی، که آن هم برای ما نامشخص بود، منتقل میکردند.
شما این کامیونها را میدیدید؟
به سختی از لای کرکرههایی که مقداری بالا داده بودیم کامیونهای یخچالدار را میدیدیم، اما نمیدانستیم علت توقف آنها در آن موقع شب چیست.
پاسدارهایی را هم میدیدیم که ماسک زده بودند و جایی را سمپاشی میکردند. میتوانم در یک جمله به شما بگویم، مرگباوری در نزد اکثریت قریب به اتفاق زندانیان چپ در زندان گوهردشت (جایی که خود من ساکن بودم) وجود نداشت.
ما در آن لحظات علتی برای آن نمیدیدیم. اما این اتفاق در مقابل ما میافتاد. درواقع ما نگاه میکردیم و نمیدیدیم.
شما را کی بردند؟ چه سوالاتی از شما شد؟
همانطور که گفتم، روز شش شهریور کل بند ما را به بیرون بردند. سوال کلیدی قاضی و حاکم شرع از نیروهای چپ آن بود که: «مسلمانی یا مارکسیست؟»
تمامی کسانی که پاسخشان به این سوال «مارکسیست بودن» بود، بلافاصله با اشاره دست ایشان به سمت چپ یا راست منتقل میشدند.
سمت چپ، حسینیه و آمفیتاتر زندان گوهردشت بود. در آنجا دارهای شش ردیفهای تعبیه شده بود و دوستانی را که پاسخشان «مارکسیست بودن» بود، مستقیماً به پای چوبه دار راهنمایی میکردند.
کسانی که در مقابل این هیات، سوال را با سوال پاسخ میگفتند و میخواستند برای خودشان زمان بیشتری بخرند، دو سرنوشت متفاوت از اصلیترین سرنوشت، داشتند.برای مثال کسانی میگفتند: «حاج آقا برای چه این سوال را میکنید؟» به برخی از اینان پاسخ میدادند که «میخواهیم بند چپها و راستها را از هم جدا کنیم.»
گاهی این سوال اساسی به یک نقطه کلیدی منجر میشد، که: «اگر مسلمان هستی بایستی نماز بخوانی و اگر نیستی سرنوشت دیگری را باید انتظار بکشی.»
بهعنوان یکی از کسانی که نیمهجان از آن حادثه جان به در بردم، باید به این نکته اشاره کنم که، شاید ویژگی کشتار
تابستان ۱۳۶۷، گزینش شیوههای کاملاً منحصر به فرد بود.
یعنی تمام زندانیانی که مقابل هیات مرگ قرار گرفته بودند، زندانیانی بودند که حکم گرفته بودند و در همان بیدادگاهها به احکام چند ساله محکوم شده بودند.حتی بسیاری از کسانی که پای چوبه دار رفتند، حکمشان تمام شده بود و در انتظار آزادی بودند. به اینها حتی این فرصت «انتخاب» داده نشد.
یعنی با اینها تعیین تکلیف نشد که: «اگر میخواهید زنده بمانید باید مسلمان بودن را قبول کنید.» حتی تفهیم نشد که کشتهشدگان و سربداران آن تابستان مخوف در مقابل یک انتخاب آگاهانه قرار بگیرند.
میتوانم سه دسته اساسی و عمده از زندانیان را برای شما بشمارم: کسانی که مرگ را آگاهانه انتخاب کردند، کسانی که اساساً انتخابی انجام ندادند، و کسانی که به نوعی زندگی را انتخاب کردند.
یعنی تمام زندانیانی که مقابل هیات مرگ قرار گرفته بودند، زندانیانی بودند که حکم گرفته بودند و در همان بیدادگاهها به احکام چند ساله محکوم شده بودند.حتی بسیاری از کسانی که پای چوبه دار رفتند، حکمشان تمام شده بود و در انتظار آزادی بودند. به اینها حتی این فرصت «انتخاب» داده نشد.
یعنی با اینها تعیین تکلیف نشد که: «اگر میخواهید زنده بمانید باید مسلمان بودن را قبول کنید.» حتی تفهیم نشد که کشتهشدگان و سربداران آن تابستان مخوف در مقابل یک انتخاب آگاهانه قرار بگیرند.
میتوانم سه دسته اساسی و عمده از زندانیان را برای شما بشمارم: کسانی که مرگ را آگاهانه انتخاب کردند، کسانی که اساساً انتخابی انجام ندادند، و کسانی که به نوعی زندگی را انتخاب کردند.
آیا برای این هیات، پرونده زندانی یعنی آن عملی که زندانی به اتهام ارتکاب آن در زندان بود، مطرح بود یا فقط نظر و عقیده زندانی طرح میشد؟
همانگونه که از تعداد کشتهشدگان آن سال مطلع نیستیم، بسیاری از زوایای ناروشن آن کشتار بزرگ هنوز در پردهای از ابهام قرار دارد.
اما آن چیزی که من اینجا بهعنوان شهادت شخصی میتوانم عنوان کنم، این است که سوال کلیدی و اصلی دقیقاً سوال انگیزاسیونی و تفتیش عقاید بود.
یعنی اصلیترین سوالشان «مسلمانی یا مارکسیست؟» بود. ولی در کنار آن خلاصه پرونده در مقابل نمایندهی وزارت اطلاعات در هیات مرگ قرار داشت.
درواقع اجماع بر سر اعدام یک زندانی با حکم وتو و حکم اصلی مستقیماً از طرف آیتالله خمینی صادر شده بود. (این بخش از واقعه بعداً در کتاب خاطرات آیتالله منتظری برای ما روشن شد).
آیا شما از بین کسانی که محکومیتشان تمام شده بود و به آنان «ملیکش» میگفتند کسی را میشناسید؟
در زندان گوهردشت، بندی داشتیم که به بند ملیکشها معروف بود. این بند که در آن حدود ۷۵ الی ۸۰ نفر حضور داشتند، اساساً زندانیانی را شامل میشد که حکمشان به پایان رسیده بود و اصطلاح «اطلاع ثانوی» و «ملیکش» به آنها اطلاق میشد.
زندانیانی بودند که سالهای طولانی در انتظار آزادی بودند. من دوستانی را داشتم که از سال ۱۳۶۱ منتظر بودند که آزاد شوند اما شرایط دادستانی را، یعنی شرط مصاحبه، محکوم کردن گروه خود و دادن انزجار کتبی، مصاحبه ویدیویی و... را نپذیرفته بودند و همینطور در زندان باقی مانده بودند.
تعداد بسیار زیادی از این دوستان در همان تابستان مخوف به چوبههای دار سپرده شدند.
میدانید چگونه این اعدامها را به خانوادهها اطلاع دادند؟
میدانیم که اساساً تا چند ماه بعد از کشتارها خبری نبود. بعد از چند ماه در پاییز سال ۱۳۶۷ روی کاغذهای کاملاً معمولی به بعضی از خانوادهها اطلاع داده بودند که در یک تاریخ مشخص از اول صبح، در کمیتههای دهگانهای که در تهران تشکیل داده بودند، حضور به هم برسانند.
بسیاری از خانوادهها به امید زنده بودن فرزندانشان، حتی سندهای خانههایشان را با خود برده بودند.
بعد از مدتها انتظار، در یکی از کمیتهها نام اولین نفر خوانده میشود؛ این خانواده به داخل کمیته میرود. مادری که داخل رفته بود، با یک کیف کوچک که حاوی همه وسایل زندانی اعدام شده بود، بیرون می آید.
حکایت تحویل کیفها در تهران، در حقیقت حکایت تعداد اعدامشدگان است. به این خانوادهها گفتند که شما حق برگزاری هیچ مراسمی را ندارید. فرزندانتان ضدانقلاب و مرتد بودند و به همین دلیل ما آنها را از بین بردیم.اینجا بود که تشت رسوایی به زمین زده شد و کمکم دانسته شد که در آن یک ماههی سیاه چه اتفاقی افتاده است.
خانوادههایی که در خاوران جمع میشوند، از کجا میدانند که عزیزانشان در آنجا دفن شدهاند؟
یکی از دلایل مطرح شدن خاوران، که امروز به مکانی برای فراموش نشدن تبدیل شده است توجیه و منطق شرعی ماجرا است. (نمیدانیم در آن یک ماهه مرداد تا شهریور، اعضا و هواداران اعدام شده سازمان مجاهدین خلق را در کدام مکان پنهان کرده باشند).
میدانیم که به لحاظ شرعی میبایستی قبرستان و محل دفن مسلمانها از غیرمسلمانها مجزا باشد.
علت اینکه خانوادهها بر سر خاوران به یک نوعی تفاهم و توافق رسیدهاند و آنجا را بهعنوان یک سمبل نگه داشتهاند، همان است که به خانوادهها گفته شد فرزندان شما را که نجس و کافر و مرتد بودند، اعدام کردیم، در این مکان دفن کردیم و هیجکس هم حق برگزاری مراسم ندارد.
میشود گفت که خاوران مهمترین مکانی است تا جامعه ایران فراموش نکند که در آن تابستان چه اتفاقی افتاده است.
جامعهی بینالملل هنوز فرسنگها با این فاجعه فاصله دارد و دررابطه با کشتار ۶۷ اطلاعرسانی کافی صورت نگرفته است.
1 Kommentar:
Ba salam be khanome Baradarane mohtaram :
Omidwaram ke sallamat bashid wa dar rahe ehghaghe hagh wa mobareze ba hokoomate nangine jenayatkaran dar Iran bish az pish sarboland bashid . Man ra mibakhshid ke choon adresse E-Maili az shoma nadidam wa tassalot be Type farsi nadaram belejbar be Latin matlabam ra minewissam . Man Nader Namavar hastam wa dar Deutschland bozorg shodam . Sallha dar Daneshgah be tadrissezabane Almani mashghool boodam . YEKI az sargarmihaye man tarjomeh ast . Man waghti be site shoma wared shoddam bakhshi az Site shoma be zabane almanist ke khandam . mano mibakhshid choon nemikhastam fekr konid man eddeaai daram ama ghesmathai az neweshtare Deutsch in Site daraye tedade ziadi ghallathaye grammeri wa neweshtarist ke man nemiddanam shoma motewajeh shoddeid ya kheir ...man be shoma pishnahad mikonam ke in bakhsha ra tashih konid chopon agar digaran bekhosoos almani zabanha in ghesmatha ra bekhanand jalleb nist . Shoma karetan be nazare man arzeshe zidi dare wa khoob ast ke site wazine shoma daraye eshtebahat az in dast nabashad . Man baratoon yek messal mizanam choon allan daram site ra mikhanam :
Dar jai ke be range GHERMEZ awardehid : ZUR MEINER PERSON :
Das ist ein dicker Fehler :
Richtig waere , wenn Sie schreiben : ZU MEINER PERSON !
Es gibt auch andere fehlerhafte Stellen,die ich gerne fuer Sie berichtigen wuerde,wenn Sie es zulassen .Man nazdik be yek sall ast ke rooye ketabe Na zistan na marge aghaye Messdaghi kar mikonam wa ghasd daram anra be zabane Almani bargardanam ....chenanche tamayol darid mitawanid ba e-mail man dar Kanada tamas begirid ke be gharare zir ast
nnamavar57@yahoo.ca
KhoshHAL MISHAM BARATOON KARI ANJAM DEHAM .
Eradatmand
Nader Namavar
Kommentar veröffentlichen