خاطره‌های بی‌مکان ما

(برای رادیو زمانه)

گزارش از دو مراسم یاد‌بود تابستان ۶۷ در شهر کلن - آلمان

روز شنبه نه شهریور در بسیاری از شهرهای خارج از ایران مراسم‌هایی به مناسبت کشتار ۶۷ ترتیب داده شده بود. در این روز به شهر کلن رفته بودم تا در دو برنامه‌ای که به‌دنبال هم در آنجا ترتیب داده شده بود، حضور داشته باشم.

اولی تظاهراتی جلوی کلیسای غول پیکر Dom بود. ما در میدان بزرگ جلوی این کلیسا دایره بزرگی تشکیل دادیم.

با یک دست گوشه‌ای از یک نوار کاغذی دراز - خیلی دراز - را که روی آن اسامی و عکس‌های اعدام‌شدگان ثبت شده بود، گرفتیم و در دست دیگر پلاکاردهایی، که روی هر کدام‌شان عکس و تصاویری از اعدام نقش شده بود.

هر کسی یک شاخه گل سرخ هم به دست گرفته بود. صحنه‌ای هم آن وسط قرار داده بودند و بلندگویی، که صدای سخنرانان را که به زبان فارسی و آلمانی متونی یا شعری می‌خواندند، انعکاس می‌داد. چند قدم دورتر یکی از مبلغان فرقه‌ای از مسیحیت، مردم را به سوی خدا و مسیح فرا می‌خواند.

کلن، یکی از شهرهای پرجمعیت آلمان است و در آن روز تعطیل شنبه و در هوای آفتابی دلپذیر آخر آگوست، جمعیت در آن میدان بزرگ موج می‌زد.

کنجکاوترین‌ها لحظه‌ای می‌ایستادند، گوش به بلندگو می‌سپردند، پلاکاردها را نگاه می‌کردند و به راه‌شان ادامه می‌دادند.

خبرنگار کانال تلویزیونی ایالتی هم برای برنامه ما حضور داشت. در ساعت پایانی برنامه پشت هم ردیف شدیم - با شاخه گل و طومار نام‌ها در دست – و به سوی رودخانه راین حرکت کردیم که از میدان دور نبود.

به پل عابر بالای راین که رسیدیم، جمعیت آن‌قدر بود که طول پل را بپوشاند. ایستادیم و چشم به رودخانه دوختیم تا بلندگو لحظه مهم را اعلام کرد و ما همگی با هم گل‌هامان را به رودخانه بریزیم. جریان آب به‌سرعت گل‌ها را با خود زیر پل برد و ما تنها فرصت یافتیم رقص‌شان را در هوا تماشا کنیم.

احساس غریبی داشتم. احساسی که تا آن وقت تجربه نکرده بودم ولی می‌دانم بعد از این، هر وقت به شهر کلن بروم، این نقطه از شهر را به‌ یاد خواهم آورد و میلی مرا با خود به روی این پل خواهد کشاند.

می‌دانم دلم بارها برای این نقطه تنگ خواهدشد. می‌دانم در سالروز اعدام برادرم در ۱۵ آذر، آرزو خواهم کرد روی این پل بایستم و گلم را به آب بسپارم.

نبرد بر سر حافظه

در برنامه بعدی که از طرف «کانون ۶۷» در سالن برگذار می‌شد، محمدرضا نیکفر ما را درگیر پرسشی کرد: مکان‌های یادآوری. از گورستان خاوران به‌عنوان مکان یادبود در «تهران، شهر بی‌حافظه» نام برد.

این گورستان، خاکی بی‌یاد باقی می‌ماند، کسی از گورهای جمعی آن آگاه نمی‌شد، کسی نام خفته‌شدگان آنجا را نمی‌شناخت، اگر مادران تسلیم سیاست فراموشی حاکمان شده بودند.

تجمع مادران در ۲۰ سال گذشته واکنشی در مقابل این سیاست بود‌، که همواره کوشیده تا راز جنایت ۶۷ برملا نشود، تا این مکان یادآوری تخریب شود و بیابانی مثل بیابان‌های پرت و بی‌حافظه دیگر شود.

نگهداری حافظه و تلاش علیه فراموشی یک کارزار است. نیکفر در سخنرانی‌اش که از طرف «کانون ۶۷» ترتیب داده شده بود، از «نبرد بر سر حافظه» نام برد: «‌نبرد بر سر آرشیو، نبردی دم به ساعت است، نبردی است که نمی‌توان آن را با یک ضربه و یک‌بار برای همیشه برد.»

خاوران از برآمد کنش‌ها و واکنش‌هایی که دم به دم برهم اثر می‌گذارند، صحنه نبرد است، که دارد مکانی تاریخی می‌شود که یک حافظه تاریخی را در خود حفظ کند.

برقراری وضعیت ویژه در آدینه هشت شهریور برای جلوگیری از تجمع خانواده‌ها در خاوران واکنشی در برابر اقدام خانواده‌ها بود‌، که نمی‌خواهند جنایت فراموش شود.

این کنش و واکنش‌ها، نبردی هستند که در ٢٠ سال گذشته هر بار به نحوی تکرار شده است. نبردی نابرابر، که گرچه همین نابرابری شدید از سرعت گسترش حرکت آن می‌کاهد، اما بر حقانیت آن می‌افزاید.

آن پل عابران روی رودخانه، اما نه مکان جنایت بود و نه صحنه نبردی با تاریک‌اندیشان قدرقدرت. ترس از حمله مامورین نداشتیم.

حتی در لحظه‌ای که گل‌ها را به آب می‌سپردیم، یک قایق تفریحی خوش‌اقبال از زیر پل سر درآورد و مسافران خندان آن که گل‌های ما بر سر میزشان فرو می‌ریخت، به ما دست تکان دادند. آیا طومار نام‌ها را در دستان ما دیدند؟

در پارکی در تورنتو کانادا و در دالاس آمریکا، ایرانیان به یادبود تابستان ٦٧ درختی کاشته‌اند و هر سال در یکی از همین روزها در پای آن جمع می‌شوند و مثل مادران خاوران زمین را با گل می‌پوشانند. آیا راین و آن پارک‌های امن و سبز، می‌توانند مکان‌های یادآوری و حفظ حافظه باشند؟

نیستند، چون این‌ها مکان‌های واقعی جنایت نیستند. هستند گرچه مجازی، اما، چون خاطره‌های ما که این فضاها را ساخته، نه اوهام، بلکه زخم خورده از حوادث دردناکی هستند که اتفاق افتاده‌اند.

اگر زیر چمن آن پارک و این میدان، استخوان‌های شناسایی نشده روی‌هم تلنبار نشده‌اند، اما حافظه ما که آن فضاها را خلق کرده، آن استخوان‌های گمنام را می‌شناسد.

گل‌ها پیش از این‌که به آب سپرده شوند، در گرمی دستان‌مان و از خاطره‌هامان چروکیده بودند. اینجا در سرزمینی که دولت‌های این کشورها مسبب آن قتل عام نبودند، ما حکومت‌های قاتل خودمان را به مردم نشان دادیم.

آیا ما آسیاب بادی را غول انگاشته و با شمشیر خاک زنگ زده با آن به نبرد برخاسته‌ایم؟ قطعاً نه.

ما بر این مکان‌های بی‌تقصیر خاطره‌مان را گل می‌کنیم، درخت می‌کنیم تا ابتدا خود خاطره‌هامان را فراموش نکنیم. اینجا اگر استخوان‌ها سخن نمی‌گویند، اما حافظه و کابوس‌های ما هستند که سخن بگویند.

هر کدام از ما در این کشورهای امن از یورش گروه‌های ضدضربت کوله‌باری از خاطره داریم که رهای‌مان نمی‌کنند. برگذارکنندگان این برنامه‌ها هر کدام به‌نوعی به ما هشدار دادند که این کوله‌بار را گم نکنیم.

جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران - کلن، در بیانیه‌اش در تظاهرات میدان Dom (کلیسای بزرگ) کلن نوشته بود: «‌اگر ما فراموش نکنیم، جهان نیز فراموش نخواهد کرد!»

برنامه «کانون ۶۷»

برای این‌که برنامه «کانون ۶۷» را از دست ندهیم، همگی پس از این‌که گل‌هامان را به یاد جان‌باختگان به راین سپردیم، به محل برنامه آن‌ها شتافتیم.

این برنامه که «جمع مستقلی از جوانان، دانشجویان و فرزندان جان‌باختگان‌» ترتیب داده بود، به‌نوعی در هماهنگی و تکمیل ـ شاید نه تعمداً - برنامه قبلی قرار داشت.

در میدان جلوی کلیسا حضورمان را به خودمان و دیگران نشان دادیم، به آن جان‌باختگان ادای دین کردیم‌، در این سالن سخنرانی‌هایی را گوش دادیم که جای بسی تامل و اندیشه داشت.

جوانانی که در «کانون ۶۷» گردهم آمده و یکی از باشکوه‌ترین برنامه‌های سالگرد را اجرا کردند، در بیانیه‌شان نوشته بودند:

«بر ماست که بازخوانی و روایت سرنوشت آنان، که پاره‌ای زنده و ملموس از کابوس زندگی جمعی ماست، روند کنونی تاریخ میهن‌مان را دریابیم. باشد که با بازشناسی سرشت بنیادین واقعیت‌های شومی که از هر سو ما را احاطه کرده‌اند و همچون دیوارهای بلند زندانی به وسعت یک «سرزمین» راه نور و جنبش و رشد را بر همگان بسته‌اند، امکانات «رهایی» را جست‌وجو کنیم.»

شکوفه منتظری برنامه را آغاز کرد. او سخنان‌اش را با برشمردن نام اعدام‌شدگان شروع کرد. مبهوت مانده بودم که می‌خواهد همه نام‌ها را بخواند. همه را خواند. همه را که نه، همه آن‌هایی را که با یقین می‌توانیم بر اعدام‌شان در آن تابستان ٦٧ شهادت دهیم.

تا این روز رابطه‌ام با صاحبان این نام‌ها، از کانال چشم و دیدن بود و حال با گوش سپردن به آن‌ها حس رابطه بیشتر می‌شد و البته دردناک‌تر هم بود.

شکوفه مقاله‌اش را می‌خواند: «آنچه ما را بر آن داشت که در شرایط کنونی از میان مسایل ناگشوده جامعه ایران و گستره وسیع زخم‌های پیکر میهن در بندمان، این موضوع را وجهه همت خود قرار دهیم، علاوه بر ضرورت‌های آن، بی‌شک این باور هم بوده است که تحلیل دقیق و جامع کشتار ۶۷ به‌عنوان نمونه شاخص و دهشت‌باری از جنایات استبداد مستقر در آغاز مرحله تازه‌ای، که پایان جنگ هشت ساله طلیعه آن بود‌.‌.‌. می تواند آینه تمام‌نمایی از ماهیت و ساختار نظام سیاسی حاکم بر ایران باشد.»

پدر شکوفه، حمید منتظری، را تابستان ۶۷ اعدام کردند. مادر و برادر جوان‌تر از او در ایران زندگی می‌کنند. شکوفه برای تحصیل در دانشگاه به آلمان آمده است. او هماهنگ‌کننده این برنامه است و در تمام مدت برنامه چون شکوفه می‌چرخید تا مبادا عیب و نقصی در برنامه پدید آید.

خاک بر صحنه

صحنه سالن را خاکی که روی‌اش گلهایی پراکنده شده بودند، آذین می‌کرد. تریبون سخنرانی طوری در گوشه‌ای از صحنه قرار گرفته بود که مانع دیدن خاک نباشد.

گهگاه جوان‌ها به صحنه می‌رفتند، گل‌ها را جابجا می‌کردند و حضور آن خاک را به ما گوشزد می‌کردند. یک‌بار هم خانمی از سالن که موهای جوگندمی‌اش را هیچ‌وقت با رنگ نمی‌پوشاند، و اینجا تداعی مادری داغدیده بود، کنار خاک رفت و گل‌های آنجا را مرتب کرد.

بعد از شکوفه، محمد‌رضا معینی از «دادخواهی، تلاشی برای امروز» سخن گفت: «دادخواهی فقط دادخواست برای مجازات مجرمین و تامین خسارات قربانیان نیست. در امر دست‌یابی به حقیقت، به رسمیت شناختن جنایت انجام شده اهمیتی حیاتی دارد.‌.‌. همه دشواری امر دادخواهی همین رابطه میان دست‌یابی به حقیقت و برقراری عدالت است.»

محمدرضا نیکفر در ضمن صحبت‌ها از «نسل بدون یاد»، اهمیت حافظه تاریخی و «آرشیو» سخن گفت.

در رابطه حقوق بشر و تجربه شکست به ما یادآوری کرد: «ما حقوق بشر را در شکست کشف کردیم و هنوز تضمینی وجود ندارد که بگوییم در صورت پیروزی هم بدان وفادار خواهیم بود.»

مرجانه افتخاری از «باوری دیگر در‌مورد موضوع دادخواهی» گفت. از آنجا که به اعتقاد او دادگاه‌های بین‌المللی برای ما عملی نیست و نیز از آنجا که دادخواهی اهداف گسترده‌تری دارد، او پیشنهاد تشکیل دادگاهی مثل «دادگاه راسل» را مطرح کرد.

مهدی اصلانی از راهروهای مرگ گوهردشت صحبت کرد و ما را با خود به آن فضا کشاند. حافظه‌اش را به ما منتقل کرد؟

پژمان سلیم، حقوق‌دان جوان مقیم لاهه و از فرزندان جان‌باختگان دهه ۶۰ در پیرامون راه‌کارها و نیز موانع دادخواهی در سطح بین‌اللملی سخن گفت. وقت برای این سخنران آخر، چنان تنگ بود، که او تنها توانست موضوعات کارش را تیتروار ارائه کند. اما به ما قول داد که مقاله‌اش در سایت «کانون ۶۷» منتشر خواهد شد.

گروه تپش ۲۰۱۲ و شاهین نجفی در لابلای سخنرانی‌ها برای ما خواندند. اولین بار بود که در چنین برنامه‌هایی، موزیک رپ اجرا می‌شد. دلیلش روشن است: در ٢٠ سال گذشته اولین بار بود‌‌ که نسل فرزندان ما، برنامه سالگرد را اجرا می‌کردند.

برنامه در پایان راه بود صدای بلند موزیک پایانی شاهین نجفی ورای تاب من بود. سالن را ترک کردم تا شاید شکوفه را پیدا کنم و چند سوال از او بکنم. او را برافروخته دیدم که دنبال سیگار می‌گشت.

از اقدام شاهین که در پایان برنامه از جمعیت خواسته بود تا صندلی‌های جلویی را جمع کنند و ایستاده موزیک‌اش را بشوند، آشفته بود و تکرار می‌کرد: «‌به او گفته بودم که اینجا دیسکو نیست».

وقت خوبی برای مصاحبه نبود. چند دقیقه بعد آرام شده، دسته بزرگی از گل‌های رز را بغل کرده، در بین جمعیت می‌چرخید و شاخه‌ها را میان کسانی که عزیزی را در خانواده از دست داده بودند، تقسیم می‌کرد.

به من هم یک شاخه داد. امروز چقدر گل رد و بدل شد. شکوفه را گوشه‌ای گیر آوردم و گفتم فقط دو سوال کوتاه دارم.

انتظارش را از برنامه پرسیدم.

‌انتظار و امیدی که داشتم، این بود که از آن استقبال شود. به‌هر‌حال تجربه خوبی بود. به‌عنوان تجربه اول، در مجموع مباحثی را که می‌خواستیم مطرح شوند، طرح شدند ـ نه این ادعا که این‌ها بلافاصله وارد بحث عمومی جامعه شوند.

مثل این‌که دادخواهی تنها محاکمه از طریق مجامع بین‌المللی و غیره نیست. بلکه دادخواهی قبل از هرچیز بیدار کردن وجدان عمومی جامعه است.

بحث دومی که می‌خواستیم باز شود، این بود که عوامل مختلف داخلی و خارجی که امکان ریسک سیاسی بزرگ را به جمهوری اسلامی داد، چه بود. ما فکر می‌کنیم این دو مبحث باید در میان اقشار جامعه مطرح شود.

می‌خواهید از چه طریقی‌ این بحث‌ها را پیش بیرید؟

فعلاً از طریق وب‌سایت خودمان و دیگر مجله‌های اینترنتی.

و بالاخره سوالی را که در تمام برنامه رهای‌ام نمی‌کرد، - مکان‌های مجازی خاطره - بر سرش خالی کردم. پرسیدم. تو پیشترها که در ایران زندگی می‌کردی، سال‌ها به خاوران می‌رفتی و در مراسم‌ها شرکت می‌کردی. امروز این برنامه در یک فضای دیگر برگذار می‌شود. این دو فضا قابل مقایسه هستند؟ چه احساسی داری؟

وقتی پاسخ می‌داد، اشک را در چشمانش دیدم: خیلی دردناک است. شاید حرف من ایجاد سو‌تفاهم کند. اما مساله قصد توهین به کسی یا جایی نیست. من اینجا احساس غربت می‌کنم. وقتی فکر می‌کنم که دیروز کسی نتوانست وارد خاوران شود، حس بدی دارم.

می‌توانم اینجا بایستم و فریاد بزنم اما برادر خواهرهای من، دوستان من، آشناهای من و مادرها و مادربزرگ‌های من نتوانستند به خاوران بروند و دست‌شان را به خاک بزنند. در تمام سال‌هایی که اینجا بودم، نبودن در آنجا برای‌ام دردناک بوده است.

اما امیدوارم که روزی این امکان را بیابیم - نه در چنین محیط بسته‌ای و نه در دکوری که روی صحنه ساخته‌ایم مثل یک چیز نمادین - روزی آنجا حضور داشته باشیم.

کسانی که واقعاً وابستگی عاطفی و انسانی با ماجرا دارند، بتوانند آنجا حضور داشته باشند. بدون آن‌که خاوران برای کسانی جنبه «نون‌خوری» باشد.


Keine Kommentare: