چند تامل پيرامون پيشامد سمينار زنان در هانوفر


من از نقل ماجراهائي كه در واكنش به حضور توابي- زيبا- در اين سمينار پيش آمد‏‏‏، مي گذرم. گزارش دوستم ميهن روستا ‏بار مرا از اين نظر سبك كرده است.

چرا حضور يك تواب در سمينار حادثه آفريد؟
براي اين حادثه، كه نه تنها تقريبا همگي شركت كنندگان در اين سمينار بلكه بسرعت بخشي از ايرانيان ساكن هانوفر و ديگر شهرها را درگير خود كرد، كسي تمهيدي نديده بود. به گمان من اين كه موضوع حضور يك تواب يكباره و بطور برانگيخته به حادثه اي تبديل شد، بر بستر پارامترهائي كه سابقه و حافظه مشترك ما را تشكيل مي دهند، قابل توضيح و بررسي است.
رفتار توابها در زندان و همدستي آنها با زندانبانان زخمهائي را بر زندانيان گذاشته، كه گذشت زمان داغ آن را نزدوده است. گرچه امروز با فاصله گيري از گذشته قادر هستيم كه قرباني بودن آنها را بفهميم، اما حادثه سمينار نشان داد كه اين امر به سادگي به فراموش شدن دردهائي كه زندانيان در زندگي روزمره تحمل مي كردند، نمي انجامد. اين زخمها و تجربه هاي دردناك بخشي از حافظه جمعي زندانيان را تشكيل مي دهند. حضور اين حافظه جمعي سبب مي شد كه حتي زندانياني هم كه زيبا را نمي شناختند، نسبت به او احساس خشم داشته باشند.
حادثه هانوفر بيان يك واقعيت ديگر هم بود: اين حافظه جمعي از طريق انتقال تجربه ها و نگارش خاطرات ما تا حدودي به خاطره جمعي ديگران هم راه يافته است – اين نكته را دوستي از برلين به من يادآوري كرد. در اين انتقال حافظه، البته تجربه هاي مشترك هم سهم بزرگي دارند.
اين كه تجربه دردناك بنفشه، تنها شاهد رفتار زيبا در دوره اي كه لباس توابي بر تن و روانش پوشاندند، بسرعت جمع را برانگيخت، بر بستر اين خاطره جمعي قابل توضيح است. اما بايد توجه داشت كه كاركرد اين خاطره جمعي نه در مورد فرد- فرد انساانها يكسان است و نه امري است ايستا. به همين دليل هم عكس العملها و داوريها متفاوت بودند.

اما حافظه و خاطره جمعي، كه مي تواند سهم بزرگي در فراموش نشدن گذشته سياه و روشن شدن حقيقت ايفا كند، ضمنا مي تواند مستعد خطا هم باشد. در خاطره جمعي افراد در هيئت گروه و جمع جا مي گيرند بدون پيشينه و كارنامه. شايد چون در خاطره جمعي عموم شركت كنندگان سمينار، تواب در قالب كسي بود با شلاق، جمع به راحتي پذيراي اين شايعه شد كه زيبا زندانيان را شلاق مي زده است.
در توضيح عكس العمل جمع‏، اما عامل مهمتري هم عمل مي كرد: كنش و واكنش گروهي در يك جمع سيال و برانگيخته. اغلب و به ويژه در يك فضاي احساسي و هيجاني رفتار و واكنش گروهي بازتاب رفتار و واكنش فرد- فرد گروه نيست. چه بسا افراد در اين وضعيت عكس العملي نشان دهند كه با منطق و تجربه شان در تناقض باشد. چون و چرا در چنين فضائي به راحتي اسير فراموشي مي شود و غيرمعقول ترين شايعه ها به باور تبديل مي شوند. گاه رفتار برانگيخته جمع، به ويژه وقتي فضاي احساسي و هيجاني آن شديدتر باشد، مستعد خشم و انتقام نسبت به يكي و حس ترحم شديد به ديگري است. در اين فضاي ناشي از واكنش گروهي بود كه طرفي از قرباني- زيبا- به “عامل” و يا ”همدستي با جنايتكار“ متهم شد بدون اينكه افراد از كارنامه او اطلاع داشته باشند و حس همدردي با طرف ديگر قرباني، سارا و بنفشه، به دلسوزي و حس ترحم گرائيد، كه اين حس ترحم شايسته آنها نبود.
من نمي دانم عكس العمل آن دو در اين فضاي گروهي چه بود. اما آنها هر كدام پيشتر و مستقل از هيجانات جمعي، با زيبا برخورد كرده بودند كه به نظر من شجاعانه و سنجيده بود و خيلي بيشتر از داوريهاي تند بعدي زيبا را مي توانست به تامل وادارد. بنفشه در مقابل سوال زيبا از او ”كه مرا نمي شناسي يا نمي خواهي بشناسي؟“ پاسخ داده بود كه نمي خواهم بشناسم. چند لحظه بعد از اين برخورد، من تاثر را در زيبا ديدم. و سارا پيش از اين فضاي برانگيخته گروهي، به تنهائي و رودررو با زيبا حرف زده بود و حس و تجربه خود را از او و ديگر توابها گفته بود. سارا نخواسته بود در اين چالش تلخ با گذشته كسي يا همدردي را همراه خود كند. اين برخورد او كه مي توانم تصور كنم چقدر برايش دردناك بوده، احترام مرا نسبت به او بيشتر كرد.

اما زيبا قادر نبود زخم بنفشه را بشناسد و لحظه اي خود را در جايگاه او در 22 سال پيش قرار دهد. زيبا را بر بالاي سر بنفشه و ديگراني كه همچنان در ”جعبه ها“ نشسته و ايستادگي مي كردند، مي بردند تا آنها را ارشاد كند. اگر زيبا مي توانست اين زخمهاي برجامانده را بفهمد‏، شايد به نوع ديگري با بنفشه روبرو ميشد يا مرزي را كه ايجاد شده بود،-شايد هم هيچوقت هم از ميان نرود- همچنان حفظ مي كرد. من فكر مي كنم زيبا وقتي مي تواند با گذشته خود كنار بيايد و آرامش يابد كه آزاري را كه بنفشه و ديگران از تغيير صف او و گرويدنش به تواب ديده بودند، بشناسد. جائي كه اين زخمها بروز مي كردند- واينها زخمهائي هستند باز و كار نشده- زيبا به “حق دفاع از خود“ متوسل ميشد. در حاليكه مسئله بر سر امور حقوقي و قضاوت نبود، بر سر فهميدن همديگر بود.
اما به زيبا هم هيچ فرصتي براي توضيح داده نشد. نه در برنامه سمينار، كه من هم مي پذيرم جاي آن نبود بلكه در بين گروهاي بحث خارج از سالن هم همه گونه داوري شد، بدون اينكه لحظه اي اين فكر به ميان آيد كه خود زيبا چه مي گويد. آيا ما مجاز بوديم كينه هائي را كه از جمهوري اسلامي بر دل داريم، بر سر كسي كه خود محصول جنايتهاي آن بوده، بريزيم؟ زيبا قرباني بود. تغيير راديكال در هويت و رفتار او در 22 سال پيش برآمده از انتخاب او نبود، بلكه محصول “جعبه ها“، يك شكنجه رواني سيستماتيك بود. حتي اگر خود او تعبير ديگري از “زينب” شدنش داشته باشد، در اين واقعيت، كه “جعبه ها“ شكنجه اي بود براي شستشوي مغزي او و ديگر انسانها، تغييري ايجاد نمي كند. او سالها از تاثيرات ويرانگر آن دوره رهائي نداشته و تحت روان درماني بوده است. اين تاثيرات هنوز هم بر زندگي او سايه دارد و چه بسا نديدن زخمهائي كه ديگران از “ارشاد“ او متحمل شده بوند، از عوامل آن باشد.
زيبا تنها فردي نبود كه در زير شكنجه زيرورو شد. كم نبودند كساني كه تواب شدند. ديگراني هم روانه تيمارستانها شدند يا عميقا بيگانه با جهان و ديگر انسانها. مهين بدوئي 9 ماه “جعبه ها“ را تاب آورد اما افسردگي ناشي از آن دوره، مجالي براي جشن پيروزي به او نداد. از سودابه بگويم و از بيگانه ترين نگاهي كه من ديده ام. در چشمهاي زيبايش، كه روزي مهربانترين و آشناترين نگاه ها در آن موج ميزد، بيگانه ترين نگاه را ديدم. وقتي او را براي چند ساعتي به بند ما آوردند، يك و سال و نيمي از دوره “جعبه ها“ مي گذشت. در گوشه اي نشست با “حجاب كامل“ و سر را زير انداخت. شنيدم كه نمي خواهد با كسي حرف بزند با اينهمه نزدش نشستم و نامش را صدا كردم. سرش را كه بالا كرد، بيگانه ترين نگاه دنيا را ديدم. بعد از مدتي وقتي دوباره سرش را پائين انداخت، گونه هاي اشك بارانش را هم ديدم. زماني او زيباترين حرفها را در ستايش اسلحه و مبارزه مسلحانه مي گفت.
تلخي مسئله همين جاست و با شعارهاي رزمندگي نمي توان واقعيت را پوشاند. زيبا قرباني نظامي است كه با توسل به انواع شكنجه ها قصد داشته و دارد مخالفان سياسي و نظري خود را از هويتشان خالي كند و در خدمت خود درآورد. زندان در جمهوري اسلامي نه تنها محروميت از آزاديهاي اجتماعي، بلكه همچنين افتادن در گرداب سيستمي بود درهم آميخته از روشهاي مختلف شكنجه، كه مي خواست قرباني خود را در خود ببلعد و به قول معروف او را شستشوي مغزي كند. بدون ملاحظه اينها و تنها با برجسته كردن ضعفهاي انساني نه مي توان توضيح داد كه چرا انسانهائي- دوستان و زنداني مورد اعتماد خودمان- يكباره زير و رو شدند، هويتشان را زير سوال بردند و به قالبهاي ديگري در آمدند و نه مي توان اساسا به مقابله با شكنجه برخاست.
كساني كه شكنجه ها را با ايستادگي تاب آوردند، ستاره هائي هستند كه به فرهنگ مبارزه و مقاومت روشني مي بخشند و جاي احترام دارند. اينها سمبلهاي ادبيات مقاومت هستند و شناساندن آنها به جامعه و همچنين براي نسلهاي آينده ارزش آفرين است. من شديدا مخالف نظري هستم كه با وارونه كردن بحثهاي مربوط به روانشناسي شكنجه مي خواهد مقاومت را به حد كمبودهاي رواني و خودآزاري تقليل دهند - ر.ك. مقاله علي فرمانده در فصلنامه باران- پائيز 1384. اما كريه بودن شكنجه را نمي توان تنها از طريق آشنائي با چهره هاي مقاومت به آگاهي اجتماعي تبديل كرد. شكنجه قربانيان ديگري هم چون زيبا داشته است. نبايد هراس داشت كه تامل بر اين جنبه از گرامي داشت آن ديگري بكاهد. سمينار هانوفر وقتي بر سر دوراهي انتخاب حضور اين يا آن قرار گرفت، سارا را ترجيح داد. برخورد با مقوله شكنجه اگر محدود به جنبه حماسي مقاومت باشد، مي تواند مانع آن شود كه چرائي شكنجه و اعدام به انديشه و عمل سياسي ما راه يابد و نيز مانع شود كه فضائي براي شكل گيري فعاليتهاي حقوق بشر در نفي شكنجه و اعدام رشد كند. اين را از تجربه سالهاي انقلاب آموخته ايم.

همچنين من نمي دانم كه آيا رفتار چيره و سرورانه زيبا ناشي از اعتماد به نفس و حق به جانب بودن او بود يا اين رفتار يك زره دفاعي بود براي حفظ تعادل و اثبات خويش. از آن روز سمينار هانوفر اين سوال با من همه جا ميچرخد. نه اينكه من روانشناس باشم و از حوزه حرفه ام درگير آن باشم. اين سوال و ترديدها جلوه اي از درگيري من با قالبهاي ارزشي خودم است. ما همه خوشنود مي شديم اگر زيبا نزد ما اعتراف مي كرد كه قرباني شستشوي مغزي واقع شده و فروتنانه به انتقاد از رفتار خود در برابر ديگر زندانيان مي پرداخت. اين عكس العمل را طبيعي مي ديديم و شايد در آن صورت كم و بيش با او حس تفاهم هم مي يافتيم. ضمن اينكه اين را به تجربه زندان ديده ام كه در بدترين شرايط رفتار چيره و سرورانه بسيار شكننده تر است. ولي من حالا ديگر ترديد دارم كه ديگران، حتي آنها كه ناروائي در حق ما مرتكب شده اند، بتوانند بر طبق انتظارات ما رفتار خود را تطبيق دهند. عكس العمل كساني كه عارضه تراما برايشان درهم شكستن هويت و رفتارهاي پيشين بوده، به ويژه بغرنج تر و پيچيده تر است.
فكر مي كنم در مراحل اوليه پساتراما براي قرباني اغلب آشتي دادن دو جنبه، يعني اثبات خويش و فهم زخمهاي ديگران كه اوهم بنوعي در آن سهم داشته است، به سختي امكان پذير باشد. از طرف ديگر حال كه زيبا تلاش دارد- و من به اين تلاش ارج مي نهم- بر گذشته اش غلبه كند، بايد بپذيرد كه تصديق زخمهاي ديگران هم جزئي از اين پروسه است و آن دو جنبه را با هم پيوند دهد. ما هم بايد بپذيريم كه زيبا هم زخمهائي دارد كه براي ما ناشناخته است. اين نكته را دوستي از كلن به ما يادآوري كرد: “من كابوسهاي خودم را مي شناسم ولي از كابوس توابها هيچ نمي دانم.“
امروز بسياري از ما مي خواهيم كه كابوسها و سرگذشت توابها را هم بشنويم. فكر مي كنم زندگي نامه زيبا، كه به كوشش مينو خواجه الدين در دست تهيه است، فصل جديدي را در ادبيات زندان باز كند.

در هانوفر اين اعتراض هم به ميان آمد كه چه كسي اجازه داده كه يك تواب به اين سمينار راه يابد. كساني كه از حضور او مطلع بودند چرا اين موضوع از ابتدا با جمع در ميان نگذاشتند؟ گفته شد كميته برگذار كننده بايد مانع ورود چنين كساني به سمينار شود. من نفهميدم چرا در اين ميان انگشت اتهام متوجه مينو شد كه اين سمينار را به اطلاع زيبا رسانده بود. اگر زيبا خود از طريق اينترنت آگهي اين سمينار را خوانده و نام نويسي كرده بود، آن وقت چه كسي مقصر مي شد؟ عده اي از موضع بهم ريختن ارزشها و تعدادي ديگر از اينكه حضور او به تشنج انجاميده و باعث ناراحتي آنها و ديگران شده، اعتراض داشتند. دوستان بيائيد كمي منطقي تر و عملي تر به مسئله بنگريم. برنامه اي كه ما در آن شركت داشتيم يك سمينار عمومي بود نه يك مجمع سازماني و حزبي. نه در ماهيت سمينار مي گنجد كه براي ورود اشخاص شرايطي قائل شود و نه كميته برگذار كننده از چنين حقي برخوردار است كه براي نام نويسي زندگي نامه بخواهد يا كسي را با اين استدلال كه حضور او باعث آزار ديگري است، بيرون كند. تصورش را بكنيد اگر چنين قواعدي در اين سمينارها وجود مي داشت، چه بلبشوئي مي شد و آيا اصلا مي توانستيم آن روز با افتخار 16 امين سالگرد اين سمينارها را جشن بگيريم. آيا معيارهاي مشترك براي انتخاب افراد وجود دارد؟ اگر براي ورود اشخاص شرايط قائل مي شيم، آيا بسته به سليقه كميته شهرها، مثلا توده ايها و اكثريتي ها و يا افرادي با گرايشهاي سلطنت طلب هر چند سال يك بار حذف نمي شدند؟ شايد امروز اين موضوع حل شده اي باشد، ولي فراموش نكنيم كه اين بحثها زماني عمل مي كرده است. شايد در آينده هم موضوع شركت يك تواب در سمينارهاي ما موضوعي حل و فراموش شده باشد.
اما كميته برگزار كننده اين صلاحيت را دارد كه با تشخيص خويش گاه براي اجتناب از تشنج و درگيري وارد عمل شود. در اين سمينار دو بار - يك بار در جمع خارج از سالن و يك بار در جمع رسمي سمينار- كميته ناچار به دخالت شد و از زيبا خواهش كرد كه جمع را ترك كند. اين، تصميم ساده اي براي آنها نبود. در اينجا به سهم خودم از برخورد سنجيده و هماهنگ برگذاركنندگان سمينار تشكر مي كنم. برغم فشارهائي كه بر آنها بود، سعي و آرامش خويش را در پيشبرد برنامه سمينار از دست ندادند. حتي دو نفر از اعضاي كميته، كه از حضور زيبا بسيار برافروخته بودند، ترجيح دادند نه از موضع اتوريته عضوي از كميته، بلكه بعنوان فردي از شركت كنندگان سمينار وارد بحث شوند و نظر و حس خود را به كميته منتقل نكنند.

كساني هم براي اجتناب از زنده شدن دردها و ناراحتيها به حضور زيبا اعتراض داشتند. ولي مگر مي شود بطور تصنعي جلوي باز شدن اين زخمها را گرفت؟ شما مي توانيد كتابي را كه شما را ناراحت مي كند، نخوانيد. بديدن فيلمي كه يادآور زخمهي گذشته است، نرويد، با چنان شخصي وارد گفتگو نشويد، ولي در يك جمع عمومي چنين انتخابي محدود است.
ولي چرا اصلا بايد از چنين بحثها و چالش هائي پرهيز كرد؟ زخمهاي ما خوره هائي هستند كه مي توان در باره شان بحث و تامل كرد. موضوع توابها هم، هر چند تلخ، بخشي از گذشته ما است. حتي اگر اين چالشها آرامش ما را بهم مي ريزند، راه حل مسكوت گذاشتن آنها نيست. ولي نبايد ناديده گرفت كه صرفا اين خود چالشها و بحثها نبودند كه تجربه هاي دردناك را در ما زنده كردند. ما امروز مي توانيم با فاصله گيري از گذشته تا حدودي بر آن غلبه يابيم. مثلا امروز ما در ميان بهترين دوستان مان، كساني را هم داريم كه در گذشته به خاطر وابستگيهاي گروهي و جناحي به هم خط و نشان مي كشيديم و قادر به تحمل ديگري نبوديم. ولي اگر آن فضاي تب آلود گذشته، كه در آن هر كسي تنها خود و گروه خود را برحق مي ديد، دوباره زنده شود، نمي توانيم تضمين كنيم كه زيبائي دوستي هاي امروز ما لرزه برندارد.
در سمينار هانوفر هم شاهد بوديم كه گاه فضاهاي تند و هيستريك گذشته دوباره جان گرفتند. به نظر من اين امر بود كه
آرامش و هماهنگي ما را مختل مي ساخت. براي دوست همسفرمن، زنداني زمان شاه، آن روز خاطره دردناكي از گذشته چنان زنده شد، كه به بستري شدن وي در بيمارستان انجاميده است. اين خاطره مربوط مي شد به برخورد آميخته به خشونت زنان زنداني سابق- شايد همسفر من هم به آن جمع تعلق داشت- با زني كه براي آزادي اش تقاضاي عفو نوشته بود. روشن است كه نمي توانستيم همگي در مورد برخورد با زيبا هم نظر باشيم. اما مي توانستيم با تامل و قدري انصاف با همديگر بحث كنيم. فضائي، كه به تحريف و تهمت آلوده باشد، مانع بحث و تامل مي شود و مي تواند انسانها را بشدت منقلب كند. اغراق در واقعيت و پخش اين شايعه كه “يك شكنجه گر به سمينار آمده“ خيلي ها را بشدت برافروخته و متاثر كرده بود. دوست همسفر ديگري را در گوشه اي ديدم كه تنها نشسته و مي گريد. او ابتدا از شنيدن اينكه يك شكنجه گر آنجاست، برافروخته و خشمگين شده بود. دقايقي بعد در جمعي ديگر سرنوشت زيبا را شنيده بود. بر پيشداوري خود مي گريست.

در اين ميان من هم مورد بازخواست واقع شدم كه براي درخواست پناهندگي زيبا تائيديه داده ام. من بعد از 22 سال زيبا را در اين سمينار مي ديدم. عضوي از خانواده او از طريق واسطه اي اين درخواست را از من كرده بود. من براي مقامات رسيدگي به امور پناهندگي نوشتم كه سيبا- نام سابق زيبا- زنداني سياسي بوده و در اثر شكنجه ها بيمار گشته است. من هم در ابتدا در اينگونه موارد ترديدهايي داشته ام. ولي در خلوت خودم بر اين ترديدها فائق آمدم. اگر حق زيبا است كه مثل من و شما، كه از رژيم جمهوري اسلامي صدمه ديده، تقاضاي پناهندگي كند، آيا با تائيد من مبني بر زنداني بودن او دستهاي من “آلوده“ مي شود؟ شما با پناهندگي او مخالف هستيد يا با تائيديه من؟ تائيد هم بنديهايم حداقل كمكي بوده كه هر وقت از من خواسته شده، در حق آنها انجام داده ام. در اين كار قيدهاي ايدئولوژك هم دست و پاي مرا نبسته است. در معيارهاي پناهندگي سياسي، مواضع سياسي و ميزان مقاومت انسانها در زير شكنجه ملاك نيست با اينهمه من براي حرمت كساني كه مقاومت كرده اند، در تائيديه ها از آنها ارج گذاري كرده ام.
خوشبختانه كساني كه معيارهاي پناهنگي را نوشته اند، از گشاده دستي بيشتري برخوردار بودند- با صد افسوس امروز آنها هم با هر چه بيشتر بحراني شدن جهان ملاكها را تنگتر و مرزها را بلندتر مي كنند. اما اگر بنا بود ما با عينك ايدئولوژيك خود براي پناهندگي سياسي معيار بنويسيم، معلوم نبود چه از حق پناهندگي به جا مي ماند. حدود هشت سال پيش عده اي نامه نوشته بودند خطاب به مقامات آلمان و در آن به پناهندگي عباس معروفي اعتراض كرده بودند. اگر درست بياد داشته باشم اين نامه به خاطر مخالفتها تغيير كرد.
دوستان عزيز! پناهندگي سياسي مدال نيست، جلوه جهان بشدت زشت و تنگ نظر ما ست كه انسانها نمي توانند آزادانه در كشور خود زندگي كنند، آزادانه حرف بزنند و فعاليت كنند. مي خواهيم براي تغييرش بكوشيم يا اينكه آن را تنگتر از اين كه هست، سازيم؟
١٢فوریه ٢٠٠٦

Keine Kommentare: